امروز شنبه 08 اردیبهشت 1403 http://tarikh.cloob24.com
0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

یوشع بن نون יְהוֹשֻׁעַ בֶּן נוּן

یوشع بن نون (به عبری: יְהוֹשֻׁעַ) از شخصیت‌های تنخ است. او در کتب دوم و چهارم تورات دستیار موسی و در کتاب یوشع جانشین او اوست و فتح کنعان توسط بنی‌اسرائیل را رهبری کرد. همچنین مشابه همین داستان بدون ذکر نام یوشع در قرآن نیز آمده‌است.[1] تاریخ‌پژوهان معاصر یوشع را شخصیتی افسانه‌ای می‌دانند؛ بخش‌های مربوط به یوشع در تورات را در نسخه‌های متاخر به آن افزوده‌اند و کتاب یوشع نیز روایت صحیح تاریخی نیست، زیرا بنی‌اسرائیل ریشه کنعانی داشته‌اند و در همان سرزمین شکل گرفته‌اند.

مطابق روایت تنخ، یوشع از نسل افرایم فرزند یوسف بود. نامش در آغاز هوشع بود اما موسی او را یوشع نامید. او جزء 12 نفری بود که موسی برای بازرسی سرزمین موعود فرستاد.[2] و پس از بازگشت به همراه کالب بن یوفنا تنها کسانی بودند که برای فتح سرزمین موعود اعلام آمادگی کردند ولی بنی‌اسرائیل حاضر به جنگ و حمله به آن سرزمین نشدند. بعد از مرگ موسی، یوشع جانشین او شد و حمله اسرائیلیان به کنعان را رهبری و بعد از آن، سرزمین‌ها را میان اسباط تقسیم کرد. کتاب یوشع مرگ او را در 110 سالگی نوشته‌است. یوشع از شخصیت‌های مورد احترام مسلمین است و برخی از مسلمانان او را همراه موسی در سفر به آخر جهان و دیدار با خضر می‌دانند. دهم نیسان به مناسبت عبور بنی‌اسرائیل از رود اردن به رهبری یوشع، در اسرائیل تعطیل رسمی است. ناصرخسرو و ابن بطوطه در کتاب هایشان ذکر کرده اند، ارامگاه یوشع نبی در شش فرسخ نیم از شهر بروگرد یا بروجرد قرار دارد. در منطقه ای از استان‌ همدان نزدیک شهر بروجرد نیز همچین مقبره منصوب به یوشع ابن نون وجود دارد.

نام یوشع در عبری خلاصه شده نام یهوشع به معنی یهوه رستگاری است می‌باشد. نام عیسی در عبری یشو نیز از ریشه همین نام گرفته شده‌است. از این رو معمولاً در مسیحیت شرقی و در کشورهای اسلامی از او به عنوان یوشع بن نون یاد می‌شود تا نام او با عیسی اشتباه نگردد.

یوشع یکی از شخصیات اصلی عهد عتیق می‌باشد. هنگامی که موسی برای گرفتن ده فرمان از کوه بالا می‌رود یوشع نیز در قسمتی از مسیر او را همراهی می‌کند. به غیر از موسی، یوشع تنها فردی از قوم اسراییل بود که اجازه نزدیک شدن به کوه را پیدا کرد. او همچنین یکی از دوازده جاسوسی بود که توسط موسی برای بررسی سرزمین کنعان فرستاده شد. از میان این دوازده جاسوس تنها او و کالب بن یوفنا روایت مثبتی از اوضاع بیان کردند و به همین دلیل خداوند وعده داد که تنها او و کالب از مردمان آن نسل به ارض موعود وارد می‌شوند. بر اساس کتاب یوشع، در زمان زندگی موسی خدا او را برای رهبری قوم اسراییل بعد از موسی برگزید و از این رو خدا او را برکت داد و او در زمان زندگیش شکست‌ناپذیر شد.[نیازمند منبع]

در کتاب مقدس به دادن ملک بنی‌اسرائیل به یوشع بن نون سخن آمده‌است. این ملک تِمنَه سارَح بود که یوشع آن را در کوهستان افرایم بنا نمود و در آن شهر ساکن شد.

نبرد در کنعان

همان‌گونه که دریا برای موسی خشک شده بود رود اردن نیز برای یوشع خشک شد. اولین نبرد بعد از عبور از رود نبرد اریحا بود. یوشع در اریحا پیروز شد و سپس به سمت شهر کوچکی به نام عای رفت ولیکن اسراییلی‌ها در این نبرد شکست خوردند و 36 نفر از آنها کشته شدند. این شکست به دلیل این بود که عخان یک شی نفرین‌شده از اریحا برداشته بود و از این رو قوم اسراییل عخان را سنگسار کردند و بعد یوشع دوباره به عای حمله کرد و پیروز شد. در جنگ بعدی قوم اسراییل به جنگ گروه متحدی از اموری‌ها رفتند. در جبعون یوشع از خدا درخواست کرد تا خورشید و ماه را ثابت نگهدارد تا او بتواند نبرد را در روز به اتمام برساند. این اتفاق بسیار مهم بود زیرا هیچ روزی مانند آن قبل و بعد از آن وجود نداشت و در آن روز یهوه برای اسراییل جنگید. در این زمان سنگ‌های بزرگی از آسمان بر کنعانی‌ها فرو ریخت که تعداد زیادی از آنها را کشت. از این زمان به بعد یوشع جنگ‌های زیادی را رهبری کرد و پیروز شد.[نیازمند منبع]

صحت تاریخی

نظر رایج میان تاریخ‌پژوهان این است که کتاب یوشع حاوی روایت صحیح تاریخی نیست.[3] این کتاب حاوی داستانی است که ظاهراً در قرن 13 قبل از میلاد رواج دارد؛[3] نابودی شهرها در این دوره امر رایجی بوده اما غیر از چند استثنا، کتاب مقدس ارتباطی میان شهرهایی که در تاریخ واقعاً نابود شده‌اند با حمله یوشع قائل نشده و در عوض، به شهرهایی اشاره کرده که در یافته‌های باستان‌شناسان حتی نشانی از اشغال آن‌ها در آن دوره نیست یا نشانه‌های کمی وجود دارد.[4] باستان‌شناسان به‌طور کلی اتفاق‌نظر دارند که بنی‌اسرائیل ریشه‌های کنعانی داشته‌اند: قدیمی‌ترین سکونت‌گاه‌های اسرائیلی، فرهنگ کنعانی داشته‌اند، اسباب پرستش ال، بزرگ‌ترین خدای کنعانی، در آن‌ها یافت شده، آثار کشف‌شده به شیوه کنعانی درست شده‌اند و الفبای مورد استفاده آن‌ها نیز کنعانی است.[5] تقریباً تنها چیزی که در یافته‌های باستان‌شناسی روستاهای اسرائیلی را از سکونت‌گاه‌های کنعانی متمایز کرده، عدم پیدا شدن استخوان خوک است؛ هر چند درباره اینکه این مسئله به دلیل تفاوت‌های قومی بوده یا نه، اختلاف نظر وجود دارد.[5]

محققان همچنین توافق نظر دارند که بخش‌های مرتبط با یوشع در تورات (اسفار پنج‌گانه) در دوره‌ای متاخر به آن افزوده شده‌اند. در نسخه‌ای قدیمی‌تر از تورات، در داستان جاسوس‌ها فقط از کالب نام برده شده‌است. مایر و هولشر، از تاریخ‌پژوهان معاصر، به‌طور کلی موجودیت تاریخی یوشع را مردود می‌دانند و اعتقاد دارند او پهلوانی افسانه‌ای در حماسه‌های سبط یوسف بوده‌است.[6] به گفته کارولین پرسلر، آنچه در خواندن کتاب یوشع مهم است، بخش‌هایی است که درباره خدا صحبت می‌کنند و باید توجه داشت که این بخش‌ها برای خواننده‌ای که در قرون هفتم و ششم قبل از میلاد می‌زیسته، چه معنایی داشته‌اند.[7] ریچارد نلسون توضیح می‌دهد که یک پادشاهی متمرکز در اسرائیل نیازمند مواردی مثل داستانی واحد درباره به وجود آمدن قوم اسرائیل (که از ترکیب داستان‌های قدیمی‌تر خروج از مصر شکل گرفته)، باور به خدایی ملی که مبارز آسمانی مردمش بوده (یهوه) و توضیحاتی برای بقایای شهرهای تخریب‌شده و گروه‌های قومی و قبیله و سایر مواردی از این دست بوده‌است.[8]

تلمود و پدران کلیسا نگارش کتاب یوشع را به خود یوشع بن نون نسبت داده‌اند اما مارتین نوث در سال 1943 نشان داد که کتاب یوشع و برخی دیگر کتب تنخ بر اساس منبع واحدی موسوم به «تاریخ تثنوی» در اوایل دوره تبعید یهودیان در بابل (قرن ششم قبل از میلاد) نوشته شده‌اند. امروزه بیشتر تاریخ‌پژوهان اعتقاد دارند که بخش‌هایی از تنخ به همین شیوه شکل گرفته‌اند و حاوی حماسه‌های قوم اسرائیل در دوره پیش از ظهور سلطنت هستند.[9]

در مسیحیت

در مسیحیت در فصل چهارم کتاب عبریان یوشع با عیسی مقایسه و عیسی از یوشع بهتر توصیف می‌شود.

در اسلام

در سوره پنجم قرآن آیه 20 تا 26 داستان کالب بدون ذکر نام او نقل شده‌است. دو مردی که در این داستان مورد بحث قرار می‌گیرند کالب و یوشع هستند.

زمانی را که موسی به قوم خود گفت ای قوم من نعمت‌خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت و آنچه را که به هیچ‌کس از جهانیان نداده بود به شما داد. ای قوم من به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته‌است درآیید و به عقب بازنگردید که زیانکار خواهید شد. گفتند ای موسی در آنجا مردمی زورمندند و تا آنان از آنجا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمی‌شویم پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو مرد از [زمره] کسانی که [از خدا] می‌ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود گفتند از آن دروازه بر ایشان [بتازید و] وارد شوید که اگر از آن درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد و اگر مؤمنید به خدا توکل کنید. گفتند ای موسی تا وقتی آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پای در آن ننهیم تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همین‌جا می‌نشینیم. [موسی] گفت پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایی بینداز. [خدا به موسی] فرمود [ورود به] آن [سرزمین] چهل سال بر ایشان حرام شد [که] در بیابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.

در قرآن از جوانی که در زمان ملاقات با خضر همراه موسی بوده‌است یاد شده‌است که به عقیده بسیاری از مفسرین اسلام او یوشع بن نون بوده‌است.[10][11] همچنین در برخی احادیث نام دیگر یوشع بن نون، ذو الکفل گفته شده‌است که دو بار در قرآن آمده‌است.[12][13][14] در احادیث اسلامی یوشع بن نون از جمله کسانی است که در زمان ظهور مهدی رجعت کرده و مانند عیسی در کنار او خواهد بود.[15]و[16] مقبره وی در روستای کفل حارس در کرانه باختری رود اردن است.

0

ماجرای بَلْعم باعورا بلعم باعورا از علمای بنی ‎اسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که اسم اعظم می‎دانست و دعایش به استجابت می‎رسید.

روایت شده: موسی علیه السلام با جمعیتی از بنی‎ اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت ‎المقدس و شام) حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.

وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنی ‎اسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی را می‎دانی، در مورد موسی و بنی‎ اسرائیل نفرین کن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»

آنها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنی ‎اسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.

بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود، الاغ پس از اندکی حرکت سینه ‎اش را بر زمین می ‎نهاد و برنمی‎ خاست و حرکت نمی‎کرد، بَلْعم پیاده می‎شد و آنقدر به الاغ می‎زد تا اندکی حرکت می‎نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم کجا می‎روی؟ آیا نمی‎دانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری می‎کنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی ‎اسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه می‎شد به طوری که قوم خود را نفرین می‎کرد و برای بنی ‎اسرائیل دعا می‎نمود.

به او گفتند: چرا چنین می‎کنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‎کند.»

در این هنگام بَلْعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنی ‎اسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی علیه السلام خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی علیه السلام زنا کند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»

آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنی ‎اسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی علیه السلام آورد و گفت: «گمان می‎کنم که می‎گویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمی‎کنم.»

آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنی‎ اسرائیل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.

در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه برادر موسی علیه السلام که رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر موسی علیه السلام بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.

در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی علیه السلام را کشت. موسی علیه السلام بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی‎پس از دیگری فتح کردند.خداوند ماجرای انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیه 175 و 176 سوره اعراف ذکر کرده، در آیه 176 می‎فرماید:

«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِ‏آیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ؛ و اگر می‎خواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا می‎بردیم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها کردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله کنی دهانش را باز و زبانش را بیرون می‎آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین کار را می‎کند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‎شود) این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، این داستان‎ها را (برای آنها) بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.»

آری این است نتیجه فرهنگ بی‎عفّتی و انحراف جنسی، که وقتی نیرنگبازان از راههای دیگر شکست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیای مردم را تباه می‎سازند، که به گفته بعضی طاعون موجب هلاکت 90 هزار نفر از لشکر موسی علیه السلام گردید.

0

آنچه در پی می‌آید بیان 100 خصلت از خصوصیات رفتاری پیامبر اکرم(ص)است که بازگوکننده بخشی از سلوک فردی و اجتماعی و سبک زندگی آن حضرت می‌باشد.

بی‌شک تأسی به سیره و سنت آن حضرت براساس آیه‌‌کریمه «و لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه» و از جمله آنچه در این مطلب به آن اشاره شده، راهگشای مشکلات و مسائل مبتلا به جامعه مسلمانان خواهد بود.

1- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت.

2- در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.

3- نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.

4- هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.

5- وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.

6- با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.

7- هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمی کرد.

8- هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.

9- چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.

10- سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.

11- هرگاه با کسی، هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.

12- چون با کسی سخن می گفت کاملا برمی گشت و رو به او می نشست.

13- با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.

14- در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.

15- هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.

16- در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.

17- هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.

18- اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.

19- اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.

20- اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.

0
از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد
Mary Magdalene
مجدلیه پشیمان، اثر دومنیکو تینتورتو، حدود 1598
مریدِ عیسی مسیح
زادروزنامشخص
مجدلیه، یهودیه
درگذشتنامشخص
احتمالاً در پروانس-آلپ-کوت دازور، فرانسه، یا افسوس (شهر),آناتولی[1]
محترم شمرده‌شده درکلیسای ارتدکس شرقی
کلیسای کاتولیک
جامعه انگلیکن
لوتریانیسم
پروتستانتیسم
بهائیت
جشنژوئیه 22
قدیس حامیتوبه کنندگان; پرهیزگاران، داروسازان،دباغان، زنان

مریمِ مَجدَلیه (به زبان عبری: מרים המגדלית، یونانی باستان: Μαρία ἡ Μαγδαληνή)[2] شخصیتی در عهد جدید و یکی از پیروانِ مؤمنِ عیسی مسیح به شمار رفته و کلیساهای کاتولیک رومی، ارتدکس شرقی، لوتری و انگلیکان او را جزو قدیسه‌ها می‌دانند. لقبِ مجدلیه اشاره به شهری به نامِ مجدله در کرانه غربیِ دریاچه تیبریاس دارد. مریمِ مجدلیه با عیسی مسیح به‌عنوانِ یکی از پیروانِ او سفر کرد. گفته شده که وی شاهدِ مصلوب شدن و رستاخیزِ عیسی مسیح بوده است.[3] در انجیل‌های چهارگانه از او دستِ کم 12 بار[4] و بیش از رسولان نام برده شده است. در مسیحیتِ غربی و طیِ قرونِ وسطی از مریمِ مجدلیه به‌عنوانِ فاحشه توبه‌گر یا زنِ بدکاره نام برده می‌شد[5] البته این صفات در هیچ‌یک از انجیل‌های چهارگانهبه مریمِ مجدلیه نسبت داده نشده‌اند و تنها در سُنتِ مسیحیِ پسین موجود هستند.[3] روزِ 22 ژوئیهِ هر سال از سوی مسیحیانِ کلیسای کاتولیک،کلیسای ارتدکس شرقی، انگلیکن و لوتریانیسم برای او جشن گرفته می‌شود.

پیکره مریم مجدلیه اثر دوناتلو

سرگذشتِ مریمِ مَجدَلیه

بر پایه انجیل، مریمِ مَجدَلیه زنی تن‌فروش و بسیار زیبا بوده است. روزی اهلِ شهر به دنبالِ وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند. او می‌گریزد تا بهعیسی می‌رسد. عیسی داستان را از پیگیرانِ مریم می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم.عیسیمی‌گوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخنِ عیسی ایشان را شرمنده و پراکنده‌ساخت و جانِ مریم مجدلیه را رهانید و از آن پس وی یکی از یارانِ نزدیکِ عیسی گردید.

به نام مجدلیه در انجیل لوقا 8:2 اشاره شده:

چندی بعد عیسی سفری به شهرها و دهات ایالت جلیل کرد تا همه جا مژده ملکوت خدا را اعلام کند. آن دوازده شاگرد و چند زن که از روح پلید و یا از امراض شفا یافته بودند نیز او را همراهی می‌کردند. مریم مجدلیه که عیسی هفت روح پلید را از وجود او بیرون کرده بود. یونا، همسر خوزا (رئیس دربار هیرودیس)، و سوسن از جمله این زنان بودند. ایشان و بسیاری از زنان دیگر از دارایی شخصی خود، عیسی و شاگردانش را خدمت می‌کردند.

برخی فرقه‌های مسیحی بر این باورند که مریم مجدلیه از خانواده‌ای سلطنتی می‌باشد. بر پایه باور این فرقه‌ها، حتی انجیلی به مریم مجدلیه منسوب است. حتی در برخی از تئوری‌ها و تحلیل‌هایی که به تازگی مطرح شده مریم مجدلیه به عنوان کسی با عیسی مسیح رابطه عاطفی داشته و حتی فراتر مطرح می‌شود و حتی روزنامه دیلی میل از کشف سندی مبنی بر ازدواج ایشان خبر داده است.[6]

تابلویی زیبا از این داستان بدستِ لئوناردو داوینچی ترسیم شده است و در موزه سن سباستین نگهداری می‌شود. این تابلو به نام «گریز مریم مجدلیه» مشهور است.

انجیل مریم مجدلیه

انجیل مریم یک انجیل اپوکریفا (که شش صفحه اول و صفحات آخر این انجیل در دسترس نیست)است. قدیمی‌ترین نسخه پیدا شده به حدود قرن دوم میلادیبرمی‌گردد، که به زبان قبطی و بر روی کاغذ پاپیروس نوشته شده است. امروزه با اینکه صفحات زیادی از این انجیل در دسترس نیست اما به زبان‌های گوناگون از جملهآلمانی و انگلیسی به چاپ رسیده. در این انجیل، از عیسی با عنوان نجات‌دهنده یاد شده است.[7]

عیسی و مریم مجدلیه

مریم مجدلیه در برابرِ صلیبِ عیسی مسیح زانو زده‌است. اثر گابریل ووگر، 1868 میلادی

مطالب زیادی در مورد علاقه عیسی به مریم مجدلیه نوشته شده که بعضی از آنها با برخی اعتراضات نیز مواجه شده‌اند. اما بر اساس انجیل مریم مجدلیه در فصل پنجم آیه پنج: «پیتر (پطرس)به مریم گفت: «خواهر، ما می‌دانیم که نجات‌دهنده تو را از دیگر زنان بیشتر دوست دارد.»[7]

در انجیلِ فیلیپ (اپوکریفا)که به فیلیپ (از حواریون عیسی مسیح)منتسب است، در آیه 55 آمده: «ارباب (در مسیحیت منظور عیسی مسیح)مریم مجدلیه را از همه دیگر پیروانش بیشتر دوست داشت.»

رمان رمز داوینچی نوشته دن براون نیز با آب و تاب بسیار به این موضوع پرداخته‌است.

0
از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد
رمز داوینچی
DaVinciCode.jpg
نویسندهدن براون
ناشرDoubleday (US)
Transworld & Bantam Books (UK)
محل نشرامریکا
شابک0-385-50420-9 (US)/ 978-0-55215971-5 (UK)
موضوعتاریخی، هیجانی، معماگونه

رمز داوینچی (یا راز داوینچی یا کُد داوینچی)نام رمانی کارآگاهی و ماجرایی است از نویسنده آمریکایی، دن براون که از فروش و استقبال گسترده‌ای در سراسر جهان برخوردار بوده‌است و در فاصله چند سال پس از چاپ آن، یک فیلم سینمایی و یک بازی ویدئوئی هم بر اساس آن ساخته شده‌است.

این کتاب قسمت دوم از سه‌گانه براون است. قسمت اول آن در سال 2000 با نام «فرشتگان و شیاطین» به چاپ رسید. قسمت سوم از سه‌گانه براون نیز با نام «نماد گمشده» درسال 2009 به چاپ رسید.

در این کتاب (به خصوص در پاورقی‌های ترجمه فارسی آن)اطلاعاتی درباره خدای مؤنث، ادیان پگانی، دین یهودی و دیر صهیون وجود دارد.

تاریخچه

این رمان در سال 2003 بازار را تسخیر کرد و فروشش حتی از مجموعه هری پاتر نیز پیشی گرفت. تا می 2006 بیش از 60 میلیون نسخه از این کتاب به فروش رسیده است و به 44 زبان (از جمله فارسی)ترجمه شده است. محبوبیت و شهرت این کتاب به جایی رسید که شرکت‌های مسافرتی در سرتاسر دنیا، تورهایی ایجاد کرده‌اند که حول وقایع این کتاب می‌گردد و شرکتهایی مثل شرکت «راوینچیز» مسابقاتی با استفاده از مفاهیم کتاب ایجاد کرده‌اند. در ضمن یک فیلم سینمایی و یک بازی ویدئوئی نیز بر اساس آن ساخته شده‌اند.

هم‌زمان، بخصوص بخاطر موضوع جنجالی کتاب، مخالفت‌های بسیار متنوع و مختلفی نیز با آن صورت گرفت. این کتاب شدیداً علیه کلیسای کاتولیک، واتیکان، پاپ و گروه مذهبی اپوس دئی است و از همین رو گروه‌های مختلف مسیحی و اسلامی علیه آن واکنش نشان داده‌اند.

«کلمبیا پیکچرز» (متعلق به سونی)سریعاً فیلمی بر اساس این کتاب تهیه کرد که در اواخر می 2006 به نمایش عمومی درآمد. آکیوا گلدسمن فیلمنامه این فیلم را نوشته است و ران هاواردکارگردانی آن را به عهده دارد. تام هنکس نقش رابرت لنگدان، آدری تاتو نقش سوفی نوو و ایان مک کلن نقش لی تیبینگ را بازی می‌کنند.

ترجمه و چاپ در ایران

این کتاب توسط چند مترجم به فارسی برگردانده شده است. «رمز داوینچی» یا «راز داوینچی» یا «کد داوینچی» هر سه برای ترجمه عنوان کتاب به کار رفته‌اند. فروش کتاب بسیار موفق بود و بعضی ترجمه‌ها به چندین چاپ رسیدند اما در پی اعتراض شماری از روحانیون مسیحی ایران، مقامات ایران چاپ این کتاب را ممنوع کرده‌اند.[1]

با این حال نسخه‌هایی که از هفت بار تجدید چاپ این کتاب در انبارها و قفسه کتاب فروشیها باقی‌مانده، همچنان اجازه فروش خواهند داشت.

خلاصه داستان

ماجرای داستان حول یک تئوری خاص در مورد تاریخ مسیحیت می‌گردد که پیش از این کتاب نیز در موردش صحبت شده است و تاریخ‌دانانی با آن موافقند. کتاب «خون مقدس، جام مقدس» منبع اصلی براون برای این تئوری‌ها بوده است. طبق این تئوری عیسی مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرده است و صاحب فرزند شده است و کلیسای کاتولیک و واتیکان با اطلاع از این قضایا قصد در پنهان کردن آن‌ها داشته‌اند. در ضمن «جام مقدس» نه یک شیئی بلکه خود مریم مجدلیه است.

تئوری‌های مختلف دیگری نیز در این کتاب وجود دارند؛ مثلاً این که لئوناردو داوینچی همجنسگرا بوده است و نقاشی معروف «مونالیزا» در واقع پرتره داوینچی از خودش به شکل یک زن است.

داستان کتاب در کشورهای فرانسه و بریتانیا و در بعضی اماکن مشهور این دو کشور اتفاق می‌افتد. (مثل موزه لوور و صومعه‌ای که به صومعه برهنه موسوم است و همچون نقاشی مشهور داوینچی از آناتومی انسان ژست گرفته و پیغامی رمزی نیز در کنارش نوشته شده است).

پنج ماه پیش از شروع داستان، واتیکان به اسقف آرینگاروسا، رهبری یک فرقه مسیحی تندرو و مبتنی بر ریاضت‌های سنگین جسمانی موسوم به اپوس دئی (یعنی: کار خدا)اعلام می‌کند که می‌خواهد دست از حمایت از این فرقه بردارد و 20 میلیون یوروی اهدایی فرقه را هم پس خواهد داد. فردی موسوم به استاد که در اصل قصد تخریب وجهه کلیسا و اپوس دئی را دارد، به اسقف پیشنهاد می‌دهد در ازای 20 میلیون، جام مقدس گمشده عیسی را در اختیارش بگذارد تا اپوس دئی قدرت و محبوبیت زیادی پیدا کند؛ ولی در حقیقت با استفاده از یکی از نیروهای اسقف به قتل اعضای دیر صهیون که مخالفان قدیمی کلیسا و حافظان جام مقدس هستند، می‌پردازد تا خودش بتواند جام را به دست بیاورد.

استاد اعظم دیر صهیون که رئیس موزه لوور است پیش از مرگ، اسرار یافتن جام را به نوه‌اش (سوفی)منتقل می‌کند و از او می‌خواهد از دانشمندی آمریکایی (رابرت لنگدان)که در نمادشناسی مذهبی و باستان‌شناسی متبحر است کمک بخواهد. این دو با وجود تعقیب بی‌امان پلیس و نیروهای استاد، مرحله به مرحله به جام مقدس نزدیک می‌شوند و در این راه از یک تاریخ‌دان انگلیسی(تیبنیگ)هم کمک می‌گیرند که در نهایت معلوم می‌شود خود استاد است. نهایتاً پرنسس سوفی خانواده گمشده‌اش را پیدا می‌کند و لنگدان هم جام مقدس را؛ و تازه، همدیگر را هم پیدا می‌کنند.

شخصیت‌ها

  • ژاک سونیر(Jacques Sauniere)موزه داری است که ریاست موزه لوور را به عهده دارد. وی یکی از مشهورترین کسانی است که درباره ایزدبانو تحقیق می‌کنند و نمادهای بسیاری را درمورد او می‌شناسد. هم چنین تعداد زیادی از مجسمه‌ها و نمادهای باستانی مربوط به مام زمین یا الهه مادر را در موزه لوور جمع‌آوری کرده است. هم چنین طرح‌های ساخته نشده داوینچی را با چوب، سنگ و فلز به صورت کاملاً حرفه‌ای می‌سازد. وی استاد اعظم دیر صهیون و یکی از 4 نفری است که مکان واقعی اختفای اسناد سری دیر صهیون (اخوت)را می‌داند. این اسناد ثابت می‌کنند که مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرده و از او صاحب فرزند شده است و نسل او تا به امروز ادامه یافته است.
  • پروفسور رابرت لنگدان (Robert Langdon (استاد نمادشناسی مذهبی در دانشگاه هاروارد و یکی از مطرح‌ترین استادان نمادشناسی مذاهب است که برای ایراد یک سخنرانی در مورد نمادهای کفرآمیز که در کلیساهای جامع جهان به کار رفته، به پاریس دعوت شده است. وی از سوی پلیس فرانسه متهم به قتل ژاک سونیر می‌شود و در حال فرار از دست پلیس قضایی فرانسه، راز مرگ او و مکان اختفای اسناد را کشف می‌کند.
  • بژو فاش (Bezu Fache)رئیس بدخلق پلیس مخفی پاریس (DCPJ)است. وی فردی چهارشانه، تنومند و در عین حال به شدت زیرک، بیرحم و بسیار تیزبین است. موهای تیره‌اش با روغن زیاد رو به عقب شانه خورده‌اند، ابروانش گره خورده و دماغ نوک تیزی شبیه به دماغه یک کشتی جنگی است. زیردستانش او را گاو نر می‌نامند. وی به شدت با حضور زنان در اداره پلیس مخالف است و اعتقاد دارد که حضور زنان در اداره پلیس تمرکز مردها را برهم می‌زند. وی سنجاق کراواتی دارد که همیشه آن را به کراواتش می‌زند. صلیبی نقره‌ای با سیزده عقیق سیاه، نمادی که به صلیب گوهرین مشهور است و نشانه مسیح و دوازده تن از حواریونش است.
  • سوفی نوو (Sophie Neveu)کارآگاه رمزشناسی است که تحصیلاتش را در انگلستان به پایان رسانده و اکنون به عنوان متخصص رمزشناسی در پلیس فرانسه مشغول به خدمت است. او فردی بسیار چابک و تیزهوش است که تعلیمات پدربزرگش او را در گشودن رازها توانی شگفت‌انگیز داده است. در داستان ما در می‌یابیم پدربزرگ او کسی نیست جز ژاک سونیر رئیس موزه لوور. بعدها معلوم می‌شود که او از نوادگان عیسی مسیح و مریم مجدلیه است.
  • اسقف مانوئل آرینگاروسا در جوانی کشیشی تهی دست بود و اکنون در مقام مسئول کل «اپوس دئی» است، او فردی شدیداً جاه طلب است. او در پی چیزی است که در صورت به دست آوردنش موقعیت خود را در واتیکان برای همیشه تثبیت خواهد کرد و حتی خود پاپ نیز در دستانش قرار خواهد گرفت. وی به دنبال اطلاع یافتن از وجود سنگ تاج به طمع می‌افتد، طمعی که او را تا پای مرگ می‌کشاند.
  • سیلاس نمونه بارز یک عنصر مذهبی بنیادگرا و متحجر است. اوست که به دستور استاد و با هدایت اسقف آرینگاروسا دست به قتل سونیر و سه تن دیگر زده است. او به دنبال سنگ تاج دست اندرکار آدمکشی‌های بیشتر است. برای او کشتن انسان‌ها یک فریضه مقدس است. وی طبق تعلیمات اپوس دئی ریاضت جسمی را با بستن پابندی میخ دار به خود اعمال می‌کند و خود را با طناب گره داری شلاق می‌زند تا گناهش پاک شود.
  • لی تیبینگ، پژوهشگر و مذهب‌شناس معروف انگلیسی، تاریخ‌دان سلطنتی بریتانیا، دارای عنوان «سر» که شخصیتی بسیار «انگلیسی» دارد و چای ارل گری با لیمو می‌نوشد. با دو عصای آلومینیومی و پابندهای فلزی راه می‌رود و بسیار مرفه و پولدار است. در تمام عمر در مورد جام مقدس و مکان اختفای اسناد تحقیق کرده است و به ظاهر می‌خواهد با افشای حقیقت، جهان را به فریب دوهزارساله کلیسا آگاه کند، لیکن در پایان مشخص می‌شود او کسی جز «استاد» سیلاس و فرقه اپوس دئی نیست.

کتاب

در بعضی کشورهای دنیا و در ایران جلوی چاپ این کتاب گرفته شده است.
پرش به بالا

0
از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد
مونالیزا
Mona Lisa, by Leonardo da Vinci, from C2RMF retouched.jpg

نگارگرلئوناردو داوینچی
سال خلق1503 تا 1506
تکنیکرنگ روغن روی چوب
اندازه‌ها77×53 سانتیمتر
مالکموزه لوور، پاریس

مونالیزا که به لبخند ژوکوند نیز شهرت دارد، نام یکی از معروف‌ترین تابلوهای نقاشی لئوناردو داوینچی هنرمند مشهور ایتالیایی است که بارنگ روغن بر روی صفحه چوب سپیدار نقاشی شده‌است. این نقاشی دارای عناوینی همچون شناخته‌ شده‌ترین، پُر بازدید‌ترین و مقلدترین (مورد تقلید قرار گرفته)اثر جهان می‌باشد که بیشترین مطالب نوشته شده مرتبط را نیز شامل می‌گردد.[1]

این اثر استثنایی در طول تاریخ چندین بار ربوده شده، و با این‌که بیش از 500 سال از زمان خلقش می‌گذرد اما آسیب چندانی ندیده‌است. مونالیزا هم اکنون در تملک دولت فرانسه می‌باشد و در موزه لوور در پاریس نگهداری می‌شود.

تابلوی مشهور لبخند ژوکوند به دلیل لبخند بسیار مرموز مونالیزا و همچنین سبک نوین نقاشی لئوناردو داوینچی در آن زمان، به شهرت جهانی رسید. گفته شده‌است که داوینچی سفارش نقاشی این اثر را بین سال‌های 1503 تا 1506 دریافت کرد، اما آن را به موقع تحویل نداد و چند بار آن را عوض کرد.

ریشه تاریخی لبخند مونالیزا

لئوناردو داوینچی نقاشی مونالیزا را در 1503 یا 1504 در فلورانس آغاز کرد. به گفته جورجیو واساری، (یکی از هم دوره ای‌های داوینچی)او پس از چهار سال تأخیر نقاشی را ناتمام رها کرد؛ که چنین رفتاری در بسیاری از نقاشی‌های لئوناردو شایع است که بعدها در زندگی اش ابراز پشیمانی می‌کند: " … هرگز یک کار را به پایان نرساندم … " تصور می‌شود که او همچنان به کار بر روی مونا لیزا به مدت سه سال پس از اینکه به فرانسه نقل مکان کرد تا مدت کوتاهی قبل از مرگش در سال 1519 ادامه داد تا آن را به پایان رساند. این اثر یکی از پر آوازه‌ترین چهره فردی جهان است. ابهام این چهره نتیجه علاقه داوینچی به سایه روشن کاری است. این چهره را درون یک هرم قرار داده است و سه لکه بزرگ روشنایی در اثر بوجود آورده است. ترکیب بندی صحیح، رنگ پردازی مناسب، تأکید بر عنصر انسانی، تصویر سه بعدی و نمایی علمی از سایه روشن کاری از ویژگی‌های این اثر می‌باشد؛ که باعث زیبایی آن شده است. منظره کمی از بالا و چهره کمی از پایین دیده شده است.[2]

از تاریخ این چنین بر می‌آید که فردی بنام فرانسیسکو بارتولومئو[3] از اشراف شهر فلورانس از داوینچی خواسته است که پرتره همسر سوم خود یعنی لیزا آنتونیو ماریا[4] را برای او نقاشی کند. داوینچی نزدیک به چهار سال روی این اثر هنری کار کرد و پس از اتمام نقاشی در سال 1507 این تابلوی زیبا را به فرانسیسکو نفروخت، فلورانس را ترک کرد و آنرا نزد خود نگاه داشت.

برخی معتقد هستند از آنجایی که لئوناردو تابلو را تمام نکرده بود آنرا به فرانسیسکو نفروخت و بسیاری دیگر معتقد هستند که لئوناردو عاشق این تابلو بود.

داوینچی در سال 1516 هنگامی که تابلو مونالیزا را در چمدان‌های خود داشت وارد فرانسه می‌شود و آن را به پادشاه وقت فرانسه فرانسیس اول[5] می‌فروشد. پس از آن به مرور زمان این اثر زیبا به شهرهای مختلف فرانسه نقل مکان می‌کند تا اینکه پس از انقلاب فرانسه، مونالیزا موزه لوور را به‌عنوان خانه خود انتخاب می‌کند.

ناپلئون آن را از موزه برمی‌دارد و به اتاق خواب خصوصی خود در کاخ تویلری می‌برد ولی پس از تبعید ناپلئون این اثر دوباره به لوور بازگردانده می‌شود.[6] در 21 اوت سال 1911 تابلو مونالیزا توسط یک دزد ایتالیایی دزدیده و به ایتالیا آورده می‌شود. پس از گذشت دو سال این تابلو در زادگاه خود یعنی فلورانس دیده می‌شود و پس از انجام برخی فعالیت‌های اداری و قانونی تابلو دوباره به لوور بازگردانده می‌شود.

در سال 1956 شخصی اقدام به پاشیدن اسید به قسمت پایینی تابلو نمود که مرمت آن سال‌ها به طول انجامید. در دهه‌های 60 و 70 میلادی شهرهای نیویورک، توکیو و مسکو میزبان این تابلو بودند.[7]

نگارخانه

منابع

  1. پرش به بالا
    Lichfield, John (1 April 2005). "The Moving of the Mona Lisa". The Independent.
  2. پرش به بالا
    کتاب درک عمومی هنر مبتکران ص 139
  3. پرش به بالا
    Francesco di Bartolommeo
  4. پرش به بالا
    Lisa di Antonio Maria
  5. پرش به بالا
    Francis I
  6. پرش به بالا
    Bohm-Duchen, Monica (2001). The private life of a masterpiece. University of California Press. p. 53.ISBN 978-0-520-23378-2. Retrieved 10 October 2010.
  7. پرش به بالا
    مونالیزا
0
از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد
لئوناردو دا وینچی
Leonardo self.jpg
ناملئوناردو دا وینچی
نام اصلیلئوناردو دی سر پیرو دا وینچی
نام(های)
دیگر
لئون دا
زاده15 آوریل 1452
روستای وینچی، فلورانس، ایتالیای کنونی
درگذشت2 مه 1519 میلادی (67 سال)
آمبواز، پادشاهی فرانسه
ملّیتایتالیایی
رشتهدانشمند و نقاش و مخترع وزیست‌شناس
آثار برجستهشام آخر
مونالیزا
مرد ویتورین
امضا

لئوناردو دی سر پیرو دا وینچی (15 آوریل 1452 - 2 مه 1519)دانشمند، نقاش، مجسمه‌ساز، معمار، موسیقی‌دان، ریاضی‌دان، مهندس، مخترع، آناتومیست، زمین‌شناس، نقشه‌کش، گیاه‌شناس و نویسنده ایتالیایی دوره رنسانس بود. نبوغ او شاید بیش از هر چیز دیگری مورد توجه بوده است. لئوناردو معمولاً به عنوان نمونه بارز یک مرد رنسانس معرفی می‌شود.[1] از او به طور گسترده بزرگترین نقاش تاریخ یاد می‌کنند. عده‌ای نیز او را با استعدادترین شخصی می‌دانند که تا کنون در این جهان زندگی کرده است.

دا وینچی را کهن‌الگوی «فرد رنسانسی» دانسته‌اند. وی فردی بی‌نهایت خلاق و کنجکاو بود. او نظریات خود را در مجموعه یادداشتهایی که بالغ بر هزاران صفحه می‌باشند، ثبت کرده است. او طرحهای مبتکرانه‌ای را برای ساخت سلاحهایی مانند توپ‌های بخار، ماشین‌های پرنده و ادوات زرهی ارائه کرده بود، هرچند که بسیاری از آنها هرگز ساخته نشدند.
دا وینچی اولین طراح هواپیما و صدها اثر معماری دیگر به‌شمار می‌رود. یکی از طرح‌های ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت دا وینچی معروف است، کیلومترشمار و چیزهای دیگر را طراحی یا اختراع کرد و با استفاده از خط معکوس برای طراحی‌های خود یادداشت‌هایی را نوشته است، که آنها را فقط در مقابل آینه می‌توان خواند. شهرت جهانی دا وینچی بیشتر به‌خاطر نقاشی‌های شام آخر و مونالیزا است. مارکو روسکی درباره او می‌گوید: در حالی که گمانه‌زنی‌های زیادی در مورد لئوناردو وجود دارد، چشم‌انداز او از جهان اساساً منطقی است و نه اسرار آمیز، و این که روش‌های تجربی به کار گرفته شده او برای زمان خودش غیرمعمول بود.[2]

زندگی

دوران کودکی

خانه دا وینچی در کودکی
نقاشی که به عنوان اولین کار دا وینچی شناخته می‌شود

لئوناردو دا وینچی در سال 1452 در روستای توسکانی زاده شد. او فرزند نامشروع یک ثروتمند، با نام پیرو فرانسیسو دی انتونیو دا وینچی و یک زن دهقان به نام کاترین بود. بین 1493 و 1495 لئوناردو زنی به نام کاترین را در میان افراد وابسته به خود را در اسناد مالیاتی خود ذکر کرده است. زمانی که او در 1495 فوت کرد، لیست هزینه‌های مراسم تشییع جنازه نشان می‌دهد که این زن مادر او بود.[3][4][5] در مورد دوران کودکی لئوناردو اطلاعات زیادی در دست نیست. او 5 سال اول زندگی خود را با مادرش گذراند، سپس در سال 1457 نزد خانواده پدرش، پدربزرگ، مادربزرگ و عمویش زندگی کرد. پدر او با یک دختر شانزده ساله ازدواج می‌کند، همسر دوم پدرش لئوناردو را خیلی دوست می‌داشت اما در سن جوانی درگذشت.[6] او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکده محل سکونتش گذراند. با اینکه در مدرسه چندان موفق نبود، ولی شور و هیجان زیادی نسبت به طبیعت نشان می‌داد.[7] دا وینچی به صورت غیررسمی هندسه و ریاضیات را نیز آموخت. وقتی او شانزده ساله بود پدرش برای بار دوم با دختر بیست ساله‌ای به نام فرانسسکا لنفردینی ازدواج کرد.[8]

دوران جوانی

پرتره‌ای از لئوناردو دا وینچی در دوران جوانی
تعمید مسیح، یکی از آثار دا وینچی در کارگاه وروکیو

او را به شاگردی به هنرکده‌ای در فلورانس فرستادند تا نزد آندرئا دل وروکیو (14351488)، که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. وروکیو از شهرت بسیاری برخوردار بود؛ به گونه‌ای که ساخت بنای یادبود «بارتولومئو کولئونی»، سردار نظامی شهر ونیز را به او سپردند. در آتلیه‌ای که قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی را داشت، لئوناردوی جوان می‌توانست چیزهای زیادی بیاموزد. بدون شک در آنجا با رموز فنی ریخته‌گری و کارهای فلزی آشنا شده و آموخته‌است که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدل‌های برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیس‌هایی را پدیدآورد. شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب، از هنرآموزان کارگاه موفق «وروکیو» بودند، ولی «لئوناردو» بسیار بهتر از یک نوجوان با استعداد بود، به گونه‌ای که در هفده سالگی در کار پیکر تراشی و سایر امور مربوط به آن به استاد ماهری تبدیل شده بود و قادر بود ابزارهای پیچیده و ماشین‌های مورد نیاز را پدیدآورد.[9] او همچنین به پژوهش درباره گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ علاوه بر این، دانش گسترده‌ای درباره نورشناسی، ژرفا نمایی و استفاده از رنگ‌ها کسب کرد. چنین آموزشی کافی بود که از هر نوجوان با استعدادی یک هنرمند برجسته بسازد. او پس از اتمام آموزش به شهر میلان رفت.[10] لئوناردو در سال 1472 به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالاً لئوناردو در آنجا فرصتی برای آموختن کالبدشکافی به دست آورد. در 1478 شورای شهر از او خواست نمازخانه سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند ولی بنا به دلایلی، این مأموریت را انجام نداد. لئوناردو در بسیاری از پروژه‌های مختلف برای لودویکو استخدام شد. از جمله آماده‌سازی شناورها برای موقعیت‌های خاص، طرح‌هایی برای یک گنبد برای کلیسای جامع میلان و یک مدل برای یک بنای تاریخی مربوط به ورزش سوارکاری بزرگ فرانچسکو اسفورزا که هفتاد تن برنز برای ریخته‌گری آن استفاده شد. این بنا برای چندین سال ناتمام ماند که برای لئوناردو غیرعادی نیست و در سال 1499 به پایان رسید.[11]

دوران کهنسالی و مرگ

آرامگاه دا وینچی در کلیسای سنت هابرت در شهر آمبویس، فرانسه
مرگ لئوناردو دا وینچی اثر دومینیک انگر.

دا وینچی اواخر عمر خود را در شهر واتیکان در ایتالیا سپری نمود مکانی که رافائل و میکل آنژ در آنجا فعالیت داشتند.[12] در اکتبر 1515 فرانسوای اول (François premier)، پادشاه فرانسه، میلان را به تسخیر خود درآورد. در دسامبر همان سال لئوناردو به نزد فرانسوای اول و پاپ لئون دهم فراخوانده شد. به لئوناردو سفارش جدیدی برای ساخت یک شیر مکانیکی داده شد، شیری که می‌توانست به طرف جلو گام بردارد و قفسه سینه‌اش را باز کرده و خوشه‌ای از گل‌های سوسن را نمایان سازد.[13][14] در سال 1515 به خدمت فرانسوا درآمد و در خانه‌ای ییلاقی در کلوس لوس در نزدیکی اقامتگاه سلطنتی جای گرفت. او سه سال پایانی عمر خویش را به همراه ملزی شاگردش در آنجا گذرانید و حقوقی معدل هزاراسکودی (واحد پول آن زمان در ایتالیا)دریافت می‌کرد.[15] دا وینچی در روز دوم ماه مه سال 1519 در حالی که تبدیل به یکی از دوستان صمیمی فرانسوا شده بود در کلوس لوس درگذشت. واساری اینگونه می‌نویسد که پادشاه سر دا وینچی را در هنگام مرگ در آغوش گرفت هرچند که این داستان عاشقانه و رومانتیک که بسیار باب طبع فرانسویان و بسیاری از هنرمندان است بیشتر به افسانه شبیه‌است تا واقعیت.[16][17] واساری همچنین می‌نویسد که دا وینچی به هنگام مرگ تقاضای حضور یک کشیشبرای اعتراف به گناهان می‌کند.[18] بر طبق خواسته او شصت فقیر تابوت او را حمل می‌کنند. او در کلیسای سنت هابرت تدفین می‌شود. ملزی به عنوان وارث او شناخته می‌شود و تمامی پول‌ها، نقاشی‌ها، وسائل و دیگر آثار او به ملزی تعلق می‌گیرد. البته لئوناردو شریک قبلی و قدیمی‌اش، سالای و همچنین خدمتکارش را فراموش نکرد و به هرکدام از آن دو، نصف تاکستان خویش را بخشید.[19]

زندگی شخصی و روابط

پرتره ایزابلا دسته

دا وینچی دوستان زیادی داشت که هم اکنون به خاطر زمینه‌های کاری و یا اهمیت تاریخ خود امروزه به نوعی شناخته شده هستند؛ اما با این حال به نظر می‌رسد که به جز ایزابلا دسته، دوستی صمیمی و نزدیکی با زنان نداشته است. دا وینچی در حالیکه به همراه ایزابلا به یکی از نقاط ایتالیا سفر کرده بود، از او پرتره‌ای می‌کشد که به نظر می‌رسد قرار بوده طرح اولیه یک نقاشی باشد که هم اکنون گم شده است.[20]

شاگردان

جیان جیاکومو کاپورتی د اورنئو یا همان سالای از سال 1490 همراه با دا وینچی زندگی می‌کرد. تنها پس از گذشت یک سال از پیوستن سالای به دا وینچی، او لیستی از خرابکاری‌ها و تخطی‌های سالی فراهم کرد. لئوناردو او را دزد دروغگو کله‌شق و دله خطاب کرد. پس از اینکه او دست کم پنج بار با پول‌های دا وینچی فرار و آن‌ها را صرف کارهایی همچون خرید لباس کرد.[24] اما با این حال دا وینچی همواره نسبت به سالای رفتاری بسیار محبت‌آمیز داشت. سالای به مدت سی سال همراه با او زندگی کرد.[25] سالای تعدادی از نقاشی‌های خود را به نمایش گذاشت هرچند که جرجیو واساری یکی از نقاشان معروف ایتالیا عقیده داشت که دا وینچی فنون نقاشی را به خوبی به او آموخته است[26] اما کارهای سالای نسبت به کارهای دیگر شاگردان دا وینچی از خلاقیت هنرمندانه کمتری برخوردار بود. در سال 1515 او مدل کاملاً برهنه‌ای از مونا لیزا را کشید و نام ان را مونا وانا نهاد.[27]

در سال 1505، دا وینچی شاگرد دیگری را به نام کنت فرانسیسکو ملزی اختیار نمود. کسی که ادعا می‌شود محبوب‌ترین شاگرد در نزد وی بوده‌است. او به همراه دا وینچی به فرانسه مسافرت کرد و تا آخر عمر دا وینچی در کنار او باقی‌ماند. پس از مرگ دا وینچی تمامی کارهای او به ملزی رسید و او از آنها به خوبی نگهداری کرد.[28]

نقاشی

لئوناردو یک نقاش پرکار نبود، در حقیقت او پرکارترین نقشه‌کش و طراح بود. او مقاله‌های زیادی در مورد کوچکترین مسائل و طرح‌هایی با کوچکترین جزیات را در مورد مسائلی که توجهش را جلب می‌کرد، نگهداری می‌نمود. علاوه بر این مقالات و طرح‌ها، مطالعات زیادی پیرامون نقاشی انجام داده‌است که از آنان برای کشیدن برخی از تابلوهای معروف خود همچون بانوی صخره‌ها و «شام آخر» استفاده نموده‌است.[29] قدیمی‌ترین نقاشی دا وینچی، a Landscape of the Arno Valley است که در سال 1473 کشیده شد و رودخانه، کوه‌ها، یک قلعه و مزارع کشاورزی را در جزئیاتی دقیق نشان می‌دهد.[30][31]

مونالیزا

برجسته‌ترین اثر دا وینچی، مونالیزا، مشهور به لبخند ژوکوند

دا وینچی برای کشیدن تابلوی مونالیزا از سال 1503 آغاز به کار کرد و اتمام آن تا 1507 به طول انجامید. شهرت دا وینچی به خاطر اثر ماندگار وی در تاریخ،مونالیزا، بوده‌است.

تابلوی مونالیزا احتمالاً پر آوازه‌ترین شبیه‌سازی از چهره فردی در جهان است. از سده نوزدهم یا حتی پیش از آن به بعد، این چهره رمز آمیز، بخشی از فرهنگ عامه غربی شده است. لاجوکوندا (ژوکوند)همسر زانوبی دل جوکوندو ی بانکدار، که پس از بازگشت لئوناردو از میلان به فلورانس نقاشی شده، به حال نشسته در میان دو پایه یک ایوان سرپوشیده شبیه‌سازی شده است. این زن با نمای نیم قد و دستهای روی هم نهاده و چشمان خیره شده به تماشاگر، نشان داده شده است. ابهام و راز این " خنده " ی پر آوازه، واقعاً نتیجه شیفتگی لئوناردو به سایه روشن جوّ و مهارتش در نمایاندن آن است. شاید در سده رومانتیک پرور نوزدهم، بیش از حد درباره این " خنده " ی راز آمیز بحث شد، ولی کسی به علاقه سراپا علمی لئوناردو به ماهیت نور و سایه اشاره‌ای نکرد. از طرف دیگر، به احتمال زیاد خود لئوناردو نیز از تأثیر شگفت‌انگیزی که در این تابلو بر تماشاگر می‌گذارد، لذتها برده است؛ این اثر یکی از تابلوهای محبوبش بود و هیچگاه نمی‌توانست آن را از خودش جدا کند. طراحی بی نظیری که در زیر سایه گریزان حاضر است، از لحاظ نمایاندن سر و دستها - که استثنائاً فوق‌العاده زیبا هستند - یک پیروزی بزرگ به شمار می‌رود. این احتمال نیز وجود دارد که نیت هنرمند، سردرگم کردن بیننده یا شیفتن وی و مجاز ساختنش به تفسیر آزادانه این شخصیت نهفته بوده باشد.[32]

نسخه کنونی تابلوی نقاشی مونالیزا دارای ابعاد 77×53 سانتیمتر است. نسخه‌ای که او تهیه کرده بود از نسخه فعلی، بزرگتر بود چرا که در گذر زمان دو ستون از طرفین چپ و راست این تابلو بریده شده‌است. به همین دلیل به هیچ وجه مشخص نیست که مونالیزا در این تابلو نشسته‌است. همچنین باید اشاره کرد که بسیاری از قسمت‌های این تابلو به مرور زمان خراب و یا دوباره نقاشی شده‌است. اما با این وجود شخصیت اصلی نقاشی همچنان محفوظ مانده‌است.[33]

در 21 اوت 1911 تابلوی مونالیزا توسط یک دزد ایتالیایی دزدیده شد و به ایتالیا برده می‌شود. پس از گذشت دو سال این تابلو در زادگاه خود یعنی فلورانسدیده می‌شود و پس از انجام برخی فعالیت‌های اداری و قانونی تابلو دوباره به موزه لوور بازگردانده می‌شود.

در سال 1956 شخصی اقدام به پاشیدن اسید به قسمت پایینی تابلو نمود که مرمت آن سال‌ها به طول انجامید. در دهه‌های 60 و 70 میلادی شهرهای نیویورک، توکیو و مسکو میزبان این تابلو بوده‌اند.

شام آخر

شام آخر (1498م)- کلیسای سانتا ماریا دله گرتزیه (میلان)، ایتالیا

لئوناردو نقاشی دیواری شام آخر را برای سفره خانه کلیسای سانتاماریا یا دله گراتسیه در میلان نقاشی کرد. این نقاشی با آن که تا حدی از میان رفته است و این تا حدی نتیجه کم تجربگی هنرمند در گزینش مواد کارش بوده است، و با آنکه بارها بخشی از ان را ترمیم کرده‌اند، از لحاظ صوری و عاطفی، گیراترین اثر او به شمار می‌رود. این نقاشی، نخستین ترکیب بندی بزرگ پیکره‌ای در دورهرنسانس و تفسیر قطعی مزمون آن است. این اثر هنری نشانگر صحنه‌هایی از شام آخر روزهای پایانی عمر مسیح است آنطور کهانجیل به آن اشاره کرده‌است. این نقاشی بر پایه کتاب یوحنا، باب 13 آیه 21 است آنجا که مسیح می‌گوید که یکی از 12 حواری‌اش به وی خیانت خواهد کرد. مسیح و دوازده حواریش در اتاقی ساده و جادار، پشت میزی دراز به موازات سطح تصویر نشسته‌اند. صحنه فوق‌العاده نمایشی این نقاشی، با گنجاندن گروه حواریون در محیطی عبوس و آرام، تأکید بیشتری یافته است. نقاشی دیواری شام واپسین و بخشی از زندگی لئوناردو که به آفریدن آن انجامید، بر روی هم، آمیزه‌ای از تکامل هنری سده پانزدهم و نخستین بیان سبک رنسانس پیشرفته در ایتالیای اوائل سده شانزدهم هستند. این نقاشی پر آوازه‌ترین تابلوی مذهبی به شمار می‌رود.[34]

پیکره‌تراشی‌ها و معماری

لئوناردو در روزگار خویش، به عنوان یک پیکر تراش و معمار شهرت کاملی داشت، ولی هیچ‌یک از مجسمه‌های ساخت وی باقی نمانده است و هیچ ساختمانی وجود ندارد که بتوان ساختش را به وی نسبت داد. از مشاهده انبوه نقشه‌های وی برای ساختمانهای متراکم در مرکز، چنین بر می‌آید که لئوناردو از لحاظ علاقه به این نوع ساختمان با دیگر معماران دوره رنسانس وجه مشترک داشته است. در میلان، لئوناردو به احتمال زیاد با برامانته ی معمار در تماس بوده است و وی نیز به هنگام کشیدن طرح‌های اولیه اش برای کلیسای بزرگ سان پیترو در رم حتماً یکی از طراحی‌های لئوناردو را در نظر داشته است.

اما در عرصه پیکر تراشی، لئوناردو طراحی‌های متعددی از پیکره‌های عظیم سوار بر اسب از خود برجای گذاشت، که یکی از آنها به مراحل کمال رسید و به صورت مدلی برای یادبود خاندان اسفورتسادرآمد؛ این پیکره سوار بر اسب که از سوی فرانسویان به هنگام اشغال میلان در 1499 هدف گیری شده بود تکه‌تکه شد. لئوناردو از این رفتار فرانسویان با کارش، برآشفت و از میلان رفت و مدتی به عنوان مهندس نظامی برای سزار بورژیا در دوره تلاش وی برای تسلیم شهرهای رومانیا به دستگاه پاپ‌ها، کار کرد. سرانجام لئوناردو به میلان بازگشت و به خدمت فرانسویان درآمد. آنگاه به دعوتفرانسوای، شاه فرانسه، راهی آن کشور شد و آنجا به سال 1519 در کاخ کلو، بی آنکه اثری برهنر آنروز فرانسه گذاشته باشد، چشم از جهان فروبست.[35]

پژوهش‌های علمی

مرد ویترویوسی (1485 م) آکادمی، ونیز
مستندات چگونگی پرواز پرندگان (نوشته‌ها در مقابل آینه قابل خواندن است)

لئوناردو نقاشی‌های بسیار اندکی را تکمیل کرد؛ کمال جویی، تجربه گرایی ناآرام و کنجکاوی بلندپروازانه، سبب پراکندگی کوششهایش شدند. با این حال، پرونده بزرگی از اندیشه‌هایش در طراحی‌های موجود در یادداشت‌هایش برجا مانده است؛ و یکی از آنها در سالهای 1660–69 در شهر مادرید کشف شد. علاقه او به علم در آخرین سالهای زندگی اش روز به روز فزونی می‌گرفت، و خودش نیز شناخت سراسر طبیعت را در مرکز علائقش قرار داده بود. پژوهش‌هایش در عرصه کالبد شکافی، به کشیده شدن طراحی‌های فوق‌العاده دقیق و زیبا انجامید که از آن میان می‌توان به طراحی مدادی جنین در رحم اشاره کرد، که علی‌رغم پاره‌ای خطاها، چنان با واقعیت انطباق دارد که امروزه نیز می‌توان در آموزش پزشکی مورد استفاده اش قرار داد. گرچه لئوناردو نخستین دانشمند جهان امروزی نبود، مطمئناً مبتکر تصویرگری علمی، مخصوصاً در عرصه نمایش اندرون و تک تک اجزاء و اندامها بوده است. درباره اهمیت این جنبه از کار لئوناردو، آروین پانوفسکی چنین گفته است:" … کالبد شکافی به عنوان یک علم بدون داشتن روشی برای حفظ مشاهدات در پرونده‌های نموداری و به صورت کامل و دقیق و سه بعدی، غیرممکن بود."[36] نخستین بار دا وینچی بود که متوجه شد سالهای عمر هر درخت معادل تعداد حلقه‌هایی است که در مقطع افقی تنه آن پدید آمده است. لئوناردو اولین کسی بود که اندام‌های بدن انسان را با برش مقطع طراحی کرد. گفته‌اند او برای درک بیشتر آناتومی بدن، اتودهای فیگوراتیو بسیاری از بدن مردگان می‌زد.[37] برخی از مسائلی که لئوناردو بر روی آن‌ها پژوهش انجام داد به شرح زیر می‌باشد:[38]

  • مطالعه پیرامون زمین‌شناسی و بحث‌های آن
  • مطالعه بر روی آناتومی بدن انسان اسکلت ارگان‌های داخلی و رگ‌ها. بیمارستان آن زمان به دا وینچی جسد مردگان را برای کالبدشکافی می‌داد و او در حدود سی جسد را کالبدشکافی نمود و از بسیاری از اندام‌ها طرح‌هایی کشید. این طرح بعدها به محققین و هنرمندان کمک بسیاری برای کشیدن و شناخت بهتر بدن انسان نمود.
  • مطالعه بر روی آناتومی بدن حیوانات همچون اسب‌ها سگ‌ها و خرس‌ها
  • شناخت حالات چهره انسان
  • چگونگی پرواز پرندگان
  • آب و هوا و پدیده‌های آب و هوایی
  • چگونگی جاری شدن آب
  • مطالعه بر روی گیاهان و ساختار آنها
  • نور، سایه، آیینه‌ها و عدسیها
  • پرسپکتیو
  • هندسه و اجسام جامد

طرح‌های مهندسی و اختراعات

طرح یک ماشین پرنده از لئوناردو دا وینچی

دا وینچی علاوه بر نقاشی به عنوان یک مهندس نیز مشهور است. او در نامه‌ای به دوک میلان اظهار داشت که قادر به تهیه و ساخت دستگاه‌هایی برای دفاع از شهر و همچنین محاصره شهر دشمن است. هنگامی که او به ونیز گریخت، شاگردی را پیدا کرد که با کمک او توانست یک سنگر متحرک را طراحی کند. او حتی طرحی برای منحرف کردن مسیر رودخانه آمو داشت، پروژه‌ای که نیکولو ماکیاولی نیز بر روی آن کار کرد.[39][40] مقالات دا وینچی شامل تعداد بسیار زیادی از اختراعات عملی و قابل اجرا و غیر عملی، شامل آلات موسیقی، پمپ‌های هیدرولیک، توپ‌های بخار، سپرهایی خاص و… می‌گشت.[41][42]

تعداد زیادی از دست نوشته‌های دا وینچی مربوط به طرح‌ها و نقشه‌های اختراعات او هستند. برخی از ابداعات او به شرح زیر است:[43]

  • طراحی برخی از لباس‌های مربوط به کارناوال‌ها و فستیوال‌ها و برخی از لباس‌های رزهی
  • ماشین آلات جنگی همچون طراحی یک تانک زره‌پوش، یک تیرانداز غول پیکر و دستگاه خوف‌انگیز که با حرکت خود پاهای سربازان را قطع می‌کند. البته هیچ‌یک از این وسائل در زمان لئوناردو ساخته نشد.
  • سدها و کانال‌ها آب
  • یک پل چوبی که قابلیت حمل داشت و می‌شد آن را از هم باز و دوباره سرهم کرد.
  • وسایلی که با بال‌هایی قابلیت پرواز داشتند مانند هلی‌کوپتر، چتر نجات و گلایدر. چتر نجات ابداع دا وینچی، و اولین طرح دستگاه پرس کار دا وینچی است و در قرن بیستم ساخته شد و کار کرد.
  • خط معکوس یکی دیگر از اختراعات دا وینچی است. او برای این که کسی نتواند نوشته‌هایش را بخواند، نوعی خط را اختراع کرد که برعکس نوشته می‌شد و برای خواندن آن از آینه باید استفاده می‌شد. دا وینچی می‌توانست به طور همزمان بایک دستش نقاشی بکشد وبا دست دیگرش متن بنویسد.

دیگر اختراعات او شامل مسلسل، بادسنج، ساعت، قیچی، تلمبه می‌شوند.[44]

نگارخانه

منابع

  1. پرش به بالا
    گاردنر، هلن، کتاب هنر در طول زمان، صفحه 450 تا 456.
  2. پرش به بالا
    Rosci, Marco (1977). Leonardo. p. 8
  3. پرش به بالا
    Codex II, 95 r, Victoria and Albert Museum, as cited by della Chiesa p. 85
  4. پرش به بالا
    Vezzosi, Alessandro (1997). Leonardo da Vinci: Renaissance Man
  5. پرش به بالا
    His birth is recorded in the diary of his paternal grandfather Ser Antonio, as cited by Angela Ottino della Chiesa in Leonardo da Vinci, p.83
  6. پرش به بالا
    Bortolon, Liana (1967). The Life and Times of Leonardo. London: Paul Hamlyn.
  7. پرش به بالا
    لئوناردو دا وینچی
  8. پرش به بالا
    Rosci, p.20
  9. پرش به بالا
    لئوناردو دا وینچی
  10. پرش به بالا
    ظریفیان صنعتکار، بهنام، دنیای مشاهیر، تهران: انتشارات فارابی، 1383، ص60.
  11. پرش به بالا
    http://en.wikipedia.org/wiki/Leonardo_da_Vinci
  12. پرش به بالا
    della Chiesa, p.86
  13. پرش به بالا
    Vasari, p.265
  14. پرش به بالا
    "Reconstruction of Leonardo's walking lion به ایتالیایی
  15. پرش به بالا
    della Chiesa, p.86
  16. پرش به بالا
    On the day of Leonardo's death, a royal edict was issued by the King at Saint-Germain-en-Laye, a two-day journey from Clos Lucé. This has been taken as evidence that King François cannot have been present at Leonardo's deathbed. However, White in Leonardo: The First Scientist points out that the edict was not signed by the king himself.
  17. پرش به بالا
    برای مشاهده تصاویر در اینباره نگاه کنید به:Cultural|depictions of Leonardo da Vinci.
  18. پرش به بالا
    Vasari, p.270
  19. پرش به بالا
    آرزوی لئوناردو Leonardo-history. Retrieved 2007-09-28.
  20. پرش به بالا
    Bortolon, Liana (1967). The Life and Times of Leonardo. London: Paul Hamlyn.
  21. پرش به بالا
    Sigmund Freud, Eine Kindheitserinnerung des Leonardo da Vinci, (1910)
  22. پرش به بالا
    della Chiesa, Angela Ottino (1967). The Complete Paintings of Leonardo da Vinci. p.83.
  23. پرش به بالا
    Rossiter, Nick (2003-07-04). Could this be the secret of her smile?. Telegraph.co.UK. Retrieved 2007-10-03.
  24. پرش به بالا
    Leonardo, Codex C. 15v, Institut of France. Trans. Richter
  25. پرش به بالا
    della Chiesa, p.84
  26. پرش به بالا
    Vasari, p.265
  27. پرش به بالا
    Gross, Tom. "Mona Lisa Goes". Paintingsdirect.com. Retrieved 2007-09-27.
  28. پرش به بالا
    Bortolon, Liana (1967). The Life and Times of Leonardo. London: Paul Hamlyn
  29. پرش به بالا
    Popham, A.E. (1946). The Drawings of Leonardo da Vinci.
  30. پرش به بالا
    Popham, A.E. (1946). The Drawings of Leonardo da Vinci.
  31. پرش به بالا
    Bortolon, Liana (1967). The Life and Times of Leonardo. London: Paul Hamlyn.
  32. پرش به بالا
    گاردنر، هلن، هنر در گذر زمان، تهران: انتشارات نگاه، 1391، ص 420
  33. پرش به بالا
    سایت علمی دانشجویان ایران
  34. پرش به بالا
    گاردنر، هلن، هنر در گذر زمان، تهران: انتشارات نگاه، 1391، ص 420
  35. پرش به بالا
    گاردنر، هلن، هنر در گذر زمان، تهران: انتشارات نگاه، 1391، ص 420
  36. پرش به بالا
    گاردنر، هلن، هنر در گذر زمان، تهران: انتشارات نگاه، 1391، ص 420
  37. پرش به بالا
    زاده خورشید، نوشته مایکل گلب
  38. پرش به بالا
    Gardner, Helen (1970), Art through the Ages, Harcourt, Brace and World
  39. پرش به بالا
    Machiavelli, Leonardo and the Science of Power.
  40. پرش به بالا
    Fortune is a River: Leonardo Da Vinci and Niccolo Machiavelli's Magnificent Dream to Change the Course of Florentine History
  41. پرش به بالا
    Bortolon, Liana (1967). The Life and Times of Leonardo. London: Paul Hamlyn.
  42. پرش به بالا
    Arasse, Daniel (1998). Leonardo da Vinci.
  43. پرش به بالا
    Gardner, Helen (1970), Art through the Ages, Harcourt, Brace and World
  44. پرش به بالا
    مجله اینترنتی سپهر
  • ل‍ئ‍وناردو داوین‍چی، بزرگ‌ترین نابغ‍ه جه‍ان؟؛ نویس‍نده: هربی برنان؛ ته‍ران، وزارت فرهن‍گ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انت‍شارات، نش‍ر زلال، 1382.
  • لئوناردو دا وینچی در شمیم‌نت
  • راز دا وینچی، نویسنده: دان براون؛ ترجمه مریم بهرامی؛ تهران: بهزاد، 1385. شابک: 964–2569–26–4
  • راسخون، بازدید: اکتبر 2009.
  • Leonardo da Vinci by Diane Stanley, HarperTrophy press, 2000
  • Leonardo Da Vinci, 1452–1519 (Basic Art)by Frank Zollner, Taschen press, 2000
0

ظهور زرتشت‌ به‌ روایت‌ ویل‌ دورانت

بنا بر داستانهای‌ ایرانی‌، چند قرن‌ قبل‌ از میلاد مسیح‌، پیامبری در ایران‌ - وئجه‌، یعنی‌ «وطن‌ آریاییها» ظهور کرده‌ بود که‌ مردم‌ زمان‌ او را زره‌توشتره‌ (= زردشت‌ کنونی‌)می‌نامیدند، ولی‌ یونانیان‌، چون‌ از تلفظ‌ نام‌ فارسی‌ این‌ پیامبر عاجز بودند، نام وی‌ را به‌ صورت‌ زور و آسترس‌ تلفظ‌ می‌کردند. مطابق‌ روایات‌، تولد وی‌ رنگ‌ آسمانی‌ داشت‌، و آن‌ چنان‌ بود که‌ فرشته‌ی‌ نگاهبان‌ وی‌ به‌ درون‌ گیاه‌ «هومه‌» رفت‌ و، با شیره‌ای‌ که‌ از آن‌ گرفته‌ بود، به‌ تن‌ کاهنی‌ که‌ قربانی‌ مقدس‌ می‌کرد در آمد؛ در همین‌ زمان‌ شعاعی‌ از جلال‌ آسمانی‌ به‌ سینه‌ی‌ دختری‌ فرود آمد که‌ نسب‌ عالی‌ و شریف‌ داشت‌. آن‌ کاهن‌ دختر را تزویج‌ کرد، و دو زندانی‌ تنهای‌ ایشان‌، یعنی‌ فرشته‌ و شعاع‌، در هم‌ آمیختند، و از آن‌ میان‌ زردشت‌ به‌ وجود آمد. در همان‌ روز که‌ متولد شد به‌ صدای‌ بلند خندید؛ ارواح‌ پلیدی‌ که‌ بر گرد هر موجود زنده‌ای‌ جمع‌ می‌شوند ترسناک‌ و پریشان‌ شدند و از کنار وی‌ گریختند. چون‌ سخت‌ دوستدار حکمت‌ و عدالت‌ بود، خود را از اجتماع‌ مردم‌ بیرون‌ کشید و در تنهایی‌ کوهستانی‌ زندگی‌ می‌کرد و خوراکش‌ پنیر و میوه‌های‌ زمین‌ بود. شیطان‌ خواست‌ تا وی‌ را بفریبد، ولی‌ کامیاب‌ نشد.سینه‌اش‌ را به‌ ضرب‌ خنجر دریدند و اندرونه‌ی‌ وی‌ را با سرب‌ گداخته‌ پر کردند، ولی‌ زردتشت‌ لب‌ به‌ شکایت‌ نگشود و از ایمان‌ به‌ اهورامزدا، پروردگار نور و خدای‌ بزرگ‌، دست‌ بر نداشت‌. اهورمزدا بر وی‌ ظاهر شد و کتاب‌ اوستا، یا «کتاب‌ معرفت‌ حکمت‌»، را در کف‌ وی‌ گذاشت‌ و به‌ او فرمان‌ داد که‌ مردم‌ را به‌ آن‌ بخواند و پند دهد. مدت‌ درازی‌ همه‌ او را ریشخند می‌کردند و آزارش‌ می‌دادند، تا اینکه‌ شاهزاده‌ای‌ ایرانی‌، به‌ نام‌ ویشتاسپ‌ یا هیشتاسپ‌، سخنان‌ وی‌ را شنید و فریفته‌ی‌ آنها شد، و وعده‌ کرد که‌ دین‌ تازه‌ را میان‌ مردم‌ پراکنده‌ سازد. به‌ این‌ ترتیب‌ بود که‌ دین‌ زردشتی‌ در جهان‌ پیدا شد. زردشت‌ خود مدت‌ درازی‌ بزیست‌، تا اینکه‌ برقی‌ از آسمان‌ بر او زد و آن‌ پیغمبر به‌ آسمان‌ صعود کرد.


نمی‌توان‌ گفت‌ که‌ چه‌ اندازه‌ از این‌ داستان‌ راست‌ است‌؛ ممکن‌ است‌ یوشعی‌ همانند یوشع‌ بنی‌اسرائیل‌ وی‌ را کشف‌ کرده‌ باشد. یونانیان‌ معتقد بودند که‌ وی‌ شخصیتی‌ تاریخی‌ است‌، و زمان‌ وی‌ را 5500 سال‌ قبل‌ از زمان‌ خود می‌دانستند؛ بروسوس‌ بابلی‌ زمان‌ وی‌ را نزدیک‌تر و تاریخ‌ 2000 ق‌ م‌ می‌داند؛ اما آن‌ دسته‌ از مورخان‌ جدید که‌ به‌ وجود او عقیده‌ دارند تاریخ‌ حیات‌ وی‌ را میان‌ قرنهای‌ دهم‌ و ششم‌ قبل‌ از میلاد می‌دانند. (اگر ثابت‌ شود که‌ آن‌ ویشتاسپ‌، که‌ سبب‌ انتشار دین‌ زرتشت‌ شده‌، پدر داریوش‌ اول‌ بوده‌ است‌، احتمال‌ صحت‌ آخرین‌ تاریخ‌ از همه‌ بیشتر می‌شود.)در آن‌ هنگام‌ که‌ زردشت‌ در میان‌ اجداد پارسیها و مادیها ظهور کرد، دریافت‌ که‌ مردم‌ جانوارن‌، زمین‌، آسمان‌، و نیاکان‌ خود را می‌پرستند؛ عناصر آن‌ دین‌ باستانی‌ و خدایان‌ آن‌، با دین‌ هندوان‌ عصر و دایی‌ اشتراک‌ فراوان‌ داشت‌. بزرگ‌ترین‌ خدایان‌، در دین‌ پیش‌ از زردشتی‌، میترا خداوند خورشید، و آناهیته‌، الهه‌ی‌ زمین‌ و حاصلخیزی‌، و هومه‌ گاو خدایی‌ بود که‌ مرده‌ و دوباره‌ زنده‌ شده‌ و خون‌ خود را، همچون‌ نوشابه‌ای‌ که‌ حیات‌ جاودانی‌ می‌آورد، به‌ فرزندان‌ آدم‌ بخشیده‌ بود؛ پرستش‌ این‌ خدا در نزد ایرانیان‌ قدیم‌ چنان‌ بود که‌ شیره‌ی‌ مستی‌آور «هومه‌» را می‌نوشیدند، و آن‌ گیاهی‌ بود که‌ بر دامنه‌ی‌ کوههای‌ ایران‌ زمین‌ می‌رویید. زردتشت‌ را از این‌ خدایان‌ اولیه‌ و شعائر میخوارگی‌ ناخوش‌ آمد، و بر ضد مغان‌ یا مجوسان‌، یعنی‌ کاهنانی‌ که‌ به‌ این‌ خدایان‌ نماز می‌گزاردند و برای‌ آنها قربانی‌ می‌کردند، قیام‌ کرد و، با شجاعتی‌ که‌ از شجاعت‌ معاصران‌ وی‌- عاموس‌ و اشعیا- کمتر نبود، اعلان‌ کرد که‌ در جهان‌ جز خدای‌ یگانه‌، یعنی‌ اهورمزدا، پروردگار آسمان‌ و روشنی‌، خدای‌ دیگری‌ نیست‌، و خدایان‌ دیگر مظهر وی‌ و صفتی‌ از صفات‌ او هستند. شاید داریوش‌ اول‌، که‌ مذهب‌ زردشت‌ را پذیرفت‌، چنان‌ می‌پنداشت‌ که‌ این‌ دین‌ می‌تواند الهام‌بخش‌ ملت‌ و مایه‌ی‌ تقویت‌ بنیان‌ حکومت‌ وی‌ باشد؛ به‌ همین‌ جهت‌، از همان‌ زمان‌ که‌ به‌ تخت‌ سلطنت‌ نشست‌، به‌ جنگ‌ با کاهنان‌ مجوس‌ و بر انداختن‌ آداب‌ پرستش‌ قدیم‌ پرداخت‌ و دین‌ زردشتی‌ را دین‌ رسمی‌ دولتی‌ قرار داد.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

یحیی، فرزند زکریا، واعظ و تارک دنیای یهودی نخستین قرن میلادی بود که مسیحیان، مسلمانان، صابئین مندایی معتقد به پیغمبری او هستند. نام یحیی تعمیددهنده، در قرآن، انجیل، انجیل‌های غنوصی ذکر گشته‌است. بر اساس انجیل لوقا، یحیی خویشاوند عیسی بود. مسیحیان، یحیی را پیشرو و بشارت دهنده ظهور مسیح می‌دانند. صابئین مندایی از او با نام ایحیجاجهانه یاد می‌کنند. با شناسایی اسنی‌ها در قرن اخیر، بسیاری از محققین، یحیی را از این گروه دانسته‌اند.

تولد

انجیل لوقا تنها انجیلی است که به شرح زاده‌شدن یحیی می‌پردازد. بر اساس روایت لوقا، یحیی تعمیددهنده، فرزند زکریا و الیصابات است. الیصابات نازا بود و نمی‌توانست فرزندی برای زکریّا بیاورد. وقتی نوبت زکریا بود تا در معبد اورشلیم بخور دهد، از خداوند خواست تا وارثی صالح به وی عطا کند. جبرئیل بر وی نازل شد و به او بشارت داد که از او و زوجه‌اش الیصابات فرزندی پدید خواهد آمد که نام او «یحیی» است. زکریّا از کلام فرشته متعجب شد، زیرا با توجه به کهولت سن خودش و الیصابات این مسئله را غیرممکن می‌دید. اما فرشته گفت که «این برای پروردگار تو آسان است». زکریّا به نشانه این بشارت تا سه روز نمی‌توانست سخن بگوید؛ و نهایتاً پس از سه روز هنگامی که نام فرزند را از او پرسیدند-الیصابات، قصد کرد او را به نام پدرش زکریّا نام نهد-زکریّا تخته‌ای خواست و اسم یحیی را (که در آن زمان اسمی بی‌سابقه و کاملاً جدید بود)بر آن نوشت و در همان لحظه دوباره قدرت تکلم خود را بازیافت.

بر اساس این انجیل، زکریّا از فرزندان ابیّا و زوجه‌اش الیصابات از نسل هارون بود. الیصابات دختر عموی مریم بود و شش ماه زودتر از مریم، به یحیی حامله شد. بر اساس انجیل لوقا، مریم هنگامی که به عیسی حامله گشته بود، نزد الیصابات رفت و الیصابات گفت: «از آن لحظه‌ای که آمدی جنین در شکم من به حرکت درآمد».

روایت قرآنی ولادت یحیی تفاوت چندانی با روایت انجیل ندارد، جز این که قرآن اسمی از الیصابات زوجه زکریا نمی‌برد.

پرورش یحیی

در انجیل رشد یافتن و پرورش یحیی مورد توجّه قرار نمی‌گیرد. بر اساس قرآن، یحیی از کودکی شایستگی تحویل گرفتن امانت پیغامبری را به دست آورد و تورات با قوت نبوت فراگرفت. بنا به قرآن، یحیی بر اساس کتاب تورات قضاوت می‌کرد و به تبلیغ دین می‌پرداخت تا جایی که در میان بنی اسرائیل مشهور شد که تنها کسی که به احکام تورات آگاهی تمام دارد، یحیی است. قرآن اشاره می‌کند که او نسبت به والدین خود مهربان بود و نیکی می‌کرد، از این آیه ی قرآن می‌توان استنباط نمود که یحیی در دامان زکریّا و مادرش رشد کرده‌است.

تعمید

نقشی از تعمید عیسی به دست یحیی در رود اردن.

مشهور است که یحیی در حوالی رود اردن، غسل تعمید می‌داد و موعظه می‌کرد و حتی بنا به انجیل، عیسی مسیح را نیز غسل تعمید داد.

در انجیل لوقا باب سوم آیه 4 چنین آمده‌است: «کلام خدا در بیابان به یحیی نازل شده، پسر زکریا. و آمده همگی مرز و بوم رود اردن را برای آمرزش گناهان به غسل توبه ندا می‌کرد. چنانچه در کتاب «اشعیا» ی نبی آمده‌است که می‌گفت {در بیابان آواز فریاد کننده‌ای است که راه خداوند را آماده سازید و طرق او را مستقیم سازید و هر گودی انباشته و هر کوه و تلّی پست گردد و کجی‌ها راست و دشواری‌ها هموار خواهد شد تا تمام بشر نجات خدا را در گذر ببیند}. و طوایفی را که برای غسل تعمیدش بیرون می‌رفتند می‌گفت: «ای افعی زادگان، چه کسی به شما راه را نشان داد تا از غضب آینده بگریزید؟ پس ثمراتی که شایسته توبه‌ست بیاورید و در دل خود نگویید که «ما فرزندان ابراهیم هستیم»، زیرا به شما می‌گویم که خدا قادر است از این سنگ‌ها برای ابراهیم فرزندانی برخیزاند.

اکنون تبر بر بیخ درختان گذاشته شده‌است و هر درختی که میوه نیکو نیآرد بریده و به آتش افکنده خواهد شد. طوائف از او پرسیدند و گفتند که ما چه باید کنیم؟

آنها را جواب داده گفت: «هر کس که دو جامه دارد یکی را بدهد به آن‌که ندارد، و آن‌که نان زیاده دارد باید قسمت کند». و باجگیران به سبب غسل تعمید بر او آمده می‌گفتند: «ای استاد ما چه کنیم؟»

ایشان را گفت: «بیش از آنچه بر شما مقرر است طلب مکنید». سپاهیانش نیز پرسیدند که ما چه کنیم و ایشان را گفت که هیچ‌کس را جبر ننمایید و بر کسی افتراء ننموده و به مواجب خود قانع باشید.

بشارت یحیی

در انجیل لوقا باب سوم آیه 16 آمده‌است: «و مردم مترصد می‌بودند و هر یک در دل خویش تصور می‌کرد که آیا این مسیح است؟

یحیی همگی را گفت: «بدانید که من شما را به آب غسل می‌دهم. امّا کسی خواهد آمد که از من قوی‌تر است و او شما را به روح‌القدس و آتش غسل خواهد داد و من حتی شایستگی ندارم که خم شده بند نعلینش را بگشایم؛ که طبقش در دست اوست و خرمن خود را خوب پاک نموده گندم را در انبار خود جمع خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نپذیرد خواهد سوزانید.»

در انجیل یوحنا باب اول آیه 7 آمده‌است: «یکی از جانب خدا آمد و اسمش یحیی بود. او برای شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه به واسطه او ایمان آرند. او خود روشنایی نبود بلکه آمده بود تا بر روشنایی شهادت دهد؛ و روشنایی حقیقی آن است که جهان از او منور می‌گردد»

در انجیل یوحنا آیه 15 بر گواهی و بشارت یحیی تأکید شده‌است: «و یحیی در حق او گواهی داد و به آواز بلند گفت کسی است و من او را ذکر کردم و او پس از من می‌آید و پیش از من است زیرا که از آن پیش بود. موسی آیین قرار داد اما نعمت و راستی از عیسی رسیده‌است و او مسیح است»

هم چنین در انجیل یوحنا آیه 30 آمده‌است که یحیی، عیسی را ملاقات می‌کند: «عیسی به طرف خود می‌آمد گفت اینک بره خدا که عصیان از خلق خدا برگرداند. این آن است که حق او گفتم پس از من است ازیرا که پیش از من بوده‌است و من خود او را نشناختم؛ و یحیی شهادت داد که من روح را دیدم که از آسمان پایین می‌آمد و مانند کبوتر بر او می‌نشست و من او را نشناخته بودم لیکن آن کس که مرا فرستاده‌است که به آب غسل دهم، مرا گفت که هر کس را که ببینی روح بر وی نازل می‌شود و بر او می‌نشیند، خود اوست که به روح القدس غسل خواهد داد.»

یحیی در زندان

هیرودیس در آن زمان بر ربع جلیل در فلسطین پادشاهی داشت. او قصد داشت دختر برادر خود فیلیپ، به اسم هیرودیا را به عقد خود در بیاورد. یحیی فتوا داد که این ازدواج در شریعت موسی حرام است. پس از این فتوا، هیرودیس، یحیی را زندانی کرد. بنا به روایت متی، وقتی یحیی در زندان بود، «برای عیسی پیام فرستاد که آیا تو آن مسیح وعده داده شده هستی، یا باز باید منتظر دیگری باشیم. عیسی جواب داد که یحیی را از آنچه دیده‌اید و شنیده‌اید خبر دهید که کران شنوایانند و کوران بینایانند و لنگان خرامان می‌گردند» بنا به روایت انجیل، یحیی به اشارت هیرودیا و به فرمان هیرودیس به قتل رسید. کاهنان یهود از جدی‌ترین مخالفان یحیی و تعالیمش بودند.

کتاب یحیی

یحیی پیامبر دینی مندائیان می‌باشد و کتابی بنام تعلیمات یحیی نزد مندائیان موجود است که آن را منسوب به یحیای تعمید دهنده می‌دانند.

یحیی در انجیل

در انجیل آیاتی هست که به نظر می‌رسد از بازگشت روح الیاس در کالبد یحیی سخن گفته شده‌است. برخی از آنها از این قرار است:

متی 13–10: 17

شاگردانش پرسیدند: «چرا روحانیان یهود با اصرار می‌گویند که قبل از ظهور مسیح، الیاس نبی باید دوباره ظهور کند؟»

عیسی جواب داد: «حق با آنهاست. الیاس باید بیاید و کارها را روبراه کند. در واقع او آمده‌است ولی کسی او را نشناخت و با او بدرفتاری کردند. حتی من نیز که مسیح هستم، از دست آنها آزار خواهم دید.»

آنگاه شاگردانش فهمیدند که عیسی درباره یحیای تعمید دهنده سخن می‌گوید.

متی 11:14

اگر این‌ها را قبول دارید باید بدانید که یحیی همان الیاس موعود است.

یحیی در قرآن

نام یحیی 5 بار در قرآن آمده‌است. داستان تولد یحیی بدین گونه در سوره مریم آمده‌است:

[این] یادی از رحمت پروردگار تو [درباره] بنده‌اش زکریاست. آن گاه که [زکریا] پروردگارش را آهسته ندا کرد. گفت: «پروردگارا، من استخوانم سست گردیده و [موی] سرم از پیری سپید گشته، و- ای پروردگار من- هرگز در دعای تو ناامید نبوده‌ام.» و من پس از خویشتن از بستگانم بیمناکم و زنم نازاست، پس از جانب خود ولیّ [و جانشینی] به من ببخش، که از من ارث برد و از خاندان یعقوب [نیز] ارث برد، و او را- ای پروردگار من- پسندیده گردان. ای زکریا، ما تو را به پسری- که نامش یحیی است- مژده می‌دهیم، که قبلًا همنامی برای او قرار نداده‌ایم. گفت: «پروردگارا، چگونه مرا پسری خواهد بود و حال آنکه زنم نازاست و من از سالخوردگی ناتوان شده‌ام؟» [فرشته] گفت: «[فرمان] چنین است. پروردگار تو گفته که این [کار] بر من آسان است، و تو را در حالی که چیزی نبودی قبلًا آفریده‌ام.» گفت: «پروردگارا، نشانه‌ای برای من قرار ده» فرمود: «نشانه تو این است که سه شبانه [روز] با اینکه سالمی با مردم سخن نمی‌گویی.» پس، از محراب بر قوم خویش درآمد و ایشان را آگاه گردانید که روز و شب به نیایش بپردازید. ای یحیی، کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر، و از کودکی به او نبوّت دادیم. و [نیز] از جانب خود، مهربانی و پاکی [به او دادیم] و تقواپیشه بود. و با پدر و مادر خود نیک رفتار بود و زورگویی نافرمان نبود. و درود بر او، روزی که زاده شد و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود.

همچنین در مورد بشارت دهنده بودن یحیی به کلمه الهی عیسی مسیح در سوره آل عمران چنین آمده‌است:

آنجا [بود که] زکریا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا، از جانب خود، فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن، که تو شنونده دعایی.» پس در حالی که وی ایستاده [و] در محراب [خود] دعا می‌کرد، فرشتگان، او را ندا دردادند که: خداوند تو را به [ولادت] یحیی- که تصدیق کننده [حقانیت] کلمه اللَّه [عیسی] است، و بزرگوار و خویشتندار [پرهیزنده از زنان] و پیامبری از شایستگان است- مژده می‌دهد. نام یحیی در سوره‌های آل عمران، انعام، مریم و انبیا، مجموعاً 5 بار آمده‌است. او یکی از پیامبران بزرگ الهی است و از جمله امتیاز این پیامبر، این است که در کودکی به مقام نبوّت رسید.

یحیی در سوره آل عمران به «حَصور» توصیف شده‌است. حَصور از حصر به معنی کسی است که از جهتی در محاصره است و طبق روایات به معنی خوداری کننده از ازدواج است. حَصور کسی است که غریزه‌ها و هوس‌های دنیایی را ترک گفته است (مرحله عالی زهد).

یحیی، پسر خاله عیسی می‌باشد و کتاب تورات موسی کتاب یحیی می‌باشد و پیروان یحیی صابئین یکتاپرست هستند.

صفات و ویژگی‌های مشترک یحیی و عیسی عبارت است از:زهد فوق‌العاده، ترک ازدواج، تولد اعجاز آمیز، نسب بسیار نزدیک.

خداوند در آیات 12 و 13 و 14 و 15 سوره مریم در مورد یحیی می‌فرماید:

یا یحیی خُذِ الکتاب‌َ بقوّه؛ ای یحیی، کتاب [تورات] را با قوّت و قدرت بگیر.

وآتیناه الحُکم‌َ صبیا؛ ما فرمان نبوّت و عقل و هوش و درایت را در کودکی به او دادیم.

و حناناً من لَدُنا و زکاه؛ با لطف خاص خود به او رحمت و مهربانی و پاکی و پارسایی دادیم.

وکان‌َ تَقیا؛ او پرهیزگار بود.

وَبراً بوالدیهِ؛ او را نسبت به پدر و مادرش خوشرفتار و نیکوکار و پر محبّت قرار دادیم.

وَلَم‌ْ یکن‌ْ جباراً عصیاً؛ او مردی ستمگر و معصیت‌کار و آلوده به گناه نبود.

0

داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدن پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلک است که در جوار بیت الحرام، صاحب مریدان بسیار بوده و تمام واجبات دینی و شرعی را انجام داده و صاحب کرامات معنوی بوده است.

زاهد پیر(شیخ صنعان یا سمعان)، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تکرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوکش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر کند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند.

در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد.

شیخ مقیم کوی یار می شود و همنشین سگان ِکوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد.

دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنکه در مقام معشوق، ناز کرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می کند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترک مسلمانی و سوزاندن قرآن.

شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را،نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می کند و زنار می بندد.

کابین ِدختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یک سال خوکبانی را بر شیخ وظیفه می کند و شیخ به مدت یکسال خوکبانی دختر را اختیار می کند.

یاران که تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می کنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ)که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتکف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می کنند. در شب چهلم، سرانجام مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص)را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد.

او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده و از نو مسلمان شده و توبه کرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند.

اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل کرده بود، شب هنگام در خواب می بیند که او را به سوی شیخ می خوانند که دین او اختیار کند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. و بر شیخ نیز الهام می شود که دختر ترسا،

آشنایی یافت با درگاه ما کارش افتاد این زمان در راه ما

بازگرد و پیش آن بت باز شو با بت خود همدم و همساز شو

شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.

منبع: سایت کلوب