امروز پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 http://tarikh.cloob24.com
0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

هاروت و ماروت نام دو فرشته‌است که در آیه 102 سوره بقره آمده است. این دو فرشته آمده بودند تا به مردم جادو بیاموزند و به آن‌ها کمک کنند تا جادوی جادوگران را باطل کنند. اما پیش از آموزش جادو به هرکس به او هشدار می‌دادند که ما وسیله آزمایش شماییم مبادا از جادو در مسیر نادرست بهره برید با این حال شمار بسیاری کافر شدند و از جادو بجای بهره بردن در مسیر درست در به هم زدن رابطه میان زن و شوهرها استفاده کردند.

بیان در قرآن

تنها اشاره به هاروت و ماروت در سوره بقره‌است. در این داستان پس از اشاره به دلایل خشم خدا به بنی اسرائیل و اعمال بدی که از بنی اسرائیل سر زده بود (آیات 40-100)اشاره می‌شود که گروهی از بنی اسرائیل از هاروت و ماروت جادو یاد گرفتند و در نتیجه کافر شدند.

و (یهود)از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می‌خواندند پیروی کردند. سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود؛ و)کافر نشد؛ ولی شیاطین کفر ورزیدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نیز یهود)از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پیروی کردند. (آن دو، راه سحر کردن را، برای آشنایی با طرز ابطال آن، به مردم یاد می‌دادند. و)به هیچ کس چیزی یاد نمی‌دادند، مگر اینکه از پیش به او می‌گفتند: «ما وسیله آزمایشیم کافر نشو! (و از این تعلیمات، سوء استفاده نکن!)» ولی آنها از آن دو فرشته، مطالبی را می‌آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند؛ ولی هیچ گاه نمی‌توانند بدون اجازه خداوند، به انسانی زیان برسانند. آنها قسمتهایی را فرامی‌گرفتند که به آنان زیان می‌رسانید و نفعی نمی‌داد. و مسلماً می‌دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهره‌ای نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر می‌دانستند.

پیشینه

در تفسیر عیاشی و قمی در مورد آیه «و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان» از امام باقر آمده‌است: «پس همینکه سلیمان از دنیا رفت، ابلیس سحر را درست کرد، آن را در طوماری پیچید و بر پشت آن طومار نوشت: این آن علمی است که آصف بن برخیا برای سلطنت سلیمان بن داوود نوشته، و این از ذخائر گنجینه‌های علم است، هر کس چنین و چنان بخواهد، باید چنین و چنان کند، آنگاه آن طومار را در زیر تخت سلیمان دفن کرد، سپس ایشان را به در آوردن راهنمایی کرد، بیرون آورد و برایشان خواند. درنتیجه کفار گفتند: پس اینکه سلیمان بر همه ما چیره گشت بخاطر داشتن چنین سحری بود، ولی مؤمنین گفتند: سلطنت سلیمان از سوی خدا بود.

داستان‌های مرتبط

داستان این دو فرشته با انحراف‌های فراوانی همراه شده است و با اینکه گویندگان آن‌ها ادعا کرده‌اند که داستان از سوی افراد مشهوری چون ابن عباس، ابن مسعود، ابن عمر و. روایت شده است با این حال بر پایه دیدگاه محمدحسین طباطبایی نویسنده تفسیر المیزان، داستانی نادرست است و برگرفته از داستان یونانیان باستان درباره خدایان و ستارگان است. برای نمونه می‌توان به داستان زیر اشاره کرد:

داستان زهره و هاروت و ماروت

در تفسیر الدر المنثور است که سعید بن جریر، و خطیب، در تاریخش از نافع روایت کرده: فرشتگان به خداوند گفتند اگر ما به جای انسان بودیم هرگز نافرمانی تو را نمی‌کردیم سپس خداوند به آن‌ها اجازه داد تا دو فرشته را از میان خود برگزینند، هاروت و ماروت برگزیده شدند تا به زمین فرود آیند. پس زنی بنام زهره نزد آن دو آمد و در دل آنها جای باز کرد. زن گفت: من حاضر نمی‌شوم مگر آنکه آن اسمی را که با آن به آسمان می‌روید و پائین می‌آیید به من بیاموزید، آن‌ها نام خدا را به وی آموختند، همینکه زهره خواست با خواندن آن نام پرواز کند، خداوند او را بصورت ستاره‌ای مسخ کرد، آنگاه بال‌های آن دو فرشته را بُرید، هاروت و ماروت از پروردگار خود درخواست توبه کردند، خدایتعالی آن دو را مخیر کرد میان اینکه به حال اول برگردند، و در عوض هنگامی که قیامت شد عذاب شوند، یا اینکه در همین دنیا خدا عذابشان کند، و روز قیامت به همان حال اول خود برگردند. پس آن‌ها عذاب دنیا را انتخاب کردند. سپس خدایتعالی بایشان وحی فرستاد که به سرزمین بابل بروید، در آنجا خداوند ایشان را میان زمین و آسمان وارونه ساخت، که تا روز قیامت در عذاب خواهند بود.

منابع

تفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی، بحث روایتی آیه 102 سوره بقره به نقل از گفتگوی علی بن موسی الرضا با مأمون

تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایی، زیر عنوان: ذکر چند روایت و بیان ضعف سستی آنها در تفسیر آیه 102 سوره بقره

تفسیر نمونه، ج 1، صص 374 تا 376، ناصر مکارم شیرازی.

قاموس قرآن، ج 4، صص 246 و 247، سید علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیه.

تفسیر المیزان جلد اول صص 350 تا 370.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

نقاشی بلعم و فرشته اثر گوستاو یاگر (نقاش)

بَلعَم باعور (به عبری: בִּלְעָם) شخصیتی در داستان‌ها و روایت‌های یهودی و اسلامی است. او را داننده اسم اعظم دانسته‌اند که از این دانش خود سوء استفاده کرد. برخی او را با بلعام بن بعور که داستان آن در فصل 22 سفر اعداد آمده‌است یکی دانسته‌اند.

ماجرای بَلْعم باعورا

بلعم باعور در زمان داود نبی می‌زیست و خداوند او را به مقام مستجاب‌الدعوه رساند تا بتواند با بنی اسرائیل به فلسطین غلبه کند اما آنها او را نفرین کردند و دچار عذاب الهی شدند.

شرح داستان

بلعم باعورا از علمای بنی‌اسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که اسم اعظم می‌دانست و دعایش به استجابت می‌رسید. روایت شده: موسی با جمعیتی از بنی‌اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت‌المقدس و شام)حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند. وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنی‌اسرائیل)رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی را می‌دانی، در مورد موسی و بنی‌اسرائیل نفرین کن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»

آن‌ها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنی‌اسرائیل است برود و آن‌ها را نفرین کند. بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود. الاغ پس از اندکی حرکت سینه‌اش را بر زمین می‌نهاد و برنمی‌خاست و حرکت نمی‌کرد، بَلْعم پیاده می‌شد و آنقدر به الاغ می‌زد تا اندکی حرکت می‌نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم کجا می‌روی؟ آیا نمی‌دانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری می‌کنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی‌اسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه می‌شد به طوری که قوم خود را نفرین می‌کرد و برای بنی‌اسرائیل دعا می‌نمود.

به او گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‌کند.» در این هنگام بَلْعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آن‌ها بدهید تا به میان بنی‌اسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی خواستند از آن‌ها کامجویی کنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آن‌ها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند، ما بر آن‌ها پیروز خواهیم شد.» آن‌ها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنی‌اسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی آورد و گفت: «گمان می‌کنم که می‌گویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمی‌کنم.»

آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنی‌اسرائیل آمد و همه آن‌ها در خطر مرگ قرار گرفتند. در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه برادر موسی که رادمردی قوی‌پنجه از امرای لشکر موسی بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آن‌ها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید. در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی را کشت. موسی بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.

داستان بلعم باعور در قرآن نقل نشده است بلکه در کتب بنی اسرائیل او از اولیا الهی است که خداوند به او حکمت داد تا به بنی اسرائیل بفهماند که بلعم مقامی شایسته برای رهبری آنان دارد اما آنان از او پیروی نکردند و او را لعنت کردند و دچار عذاب الهی شدند.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

کتاب کلیات اساطیر، مجموعه ادعیه و اوراد منسوب به آصف بن برخیا

در داستان‌های اسلامی آصِف بن بَرخیا نام وزیر، کاتب و به روایتی داماد سلیمان نبی دانسته شده‌است. در تمامی روایت‌هایی که نام او در آنها ذکر شده است، از ارتباط او با آیه 40 از سوره نمل سخن به میان آمده است. روایت مشهوری که در آن آصف بن برخیا به درخواست سلیمان تخت بلقیس ملکه سبا را در چشم به هم زدنی از سرزمین سبا به نزد سلیمان می‌آورد. مشهور است او داننده اسم اعظم و علم کتاب (علم لدنی)بوده است.

آیه 40 سوره نمل

قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ

ترجمه:

کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی برایت می‌آورم پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می‌گزارد و هر کس ناسپاسی کند بی‌گمان پروردگارم بی‌نیاز و کریم است

آثار آصف‌بن برخیا

اساطیر

هفتاد و دو دیو

فیلم ملک سلیمان

در فیلم ملک سلیمان به کارگردانی شهریار بحرانی، حسین محجوب نقش آصف بن برخیا را بازی می‌کند.

آرامگاه آصف بن برخیا

بر پایه داستانی دیگر در افسانه‌ها آمده است پس از اینکه برخیا می میرد سلیمان دستور می دهد وی را در پای کوهی معروف به کوه سلیمان در اوش قرقیزستان دفن کنند. این مقبره که در قرن هفدهم در پای کوه سلیمان در اوش ساخته شده اکنون بخشی از مجتمع موزه ملی باستان‌شناسی است. تخت سلیمان که مردم محلی آن را سلیمان-تو نیز می‌نامند به معنای تخت پادشاهی حضرت سلیمان است. یونسکو در سال 2009 این کوه که تقریباً 200 متر ارتفاع دارد و دارای پنج قله است را در فهرست میراث جهانی ثبت کرد. بازدیدکنندگان ابتدا یک سازه 7 در 9 متری می‌بینند که گنبدی بر روی آن قرار دارد که قطر آن 4٫5 متر است. در داخل آن، یک ورودی دارای تورفتگی و بسیار مزین و یک فضای داخلی به شکل هشت‌وجهی با ارتفاع 2 متر دیده می‌شود.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

عمران یا یهویاقیم برپایه باور مسلمانان و مسیحیان پدر مریم (مادر عیسی)است. این موضوع در قرآن در آیات 35-36 سوره آل‌عمران و آیه 12سوره تحریم آمده‌است. او یکی از راهبان و بزرگان بنی اسرائیل بود. دلیلی معتبر بر پیامبری عمران نیست.

«حَنّه» و «اَشْیاع» (در انجیل به نام الیصابات گفته شده)دو خواهر برجسته در میان بنی‌اسرائیل بودند که اشیاع با زکریا و حنه با عمران ازدواج کرد و به این ترتیب عمران و زکریا با یکدیگر باجناق شدند.

عمران و حنه دارای فرزند نمی‌شدند تا اینکه برپایه روایات حنه که از این موضوع رنج می‌برد روزی هنگامی که در زیر درختی نشسته بود پرنده‌ای را دید که به جوجه‌های خود غذا می‌داد، این موضوع محبت مادرانه او را تحریک کرد و او از خدا از صمیم دل تقاضای فرزند کرد و دعای او مستجاب شد. بر عمران وحی شد که خداوند فرزند پسری به آن‌ها خواهد داد و حنه گمان می‌کرد فرزندشان پسر خواهد بود به همین دلیل نذر کرد که پس از بزرگ‌شدن فرزندش، او را خدمتگذار مسجد بیت‌المقدس قرار دهد، اما وقتی مریم به دنیا آمد، حنه آگاه شد که فرزندش دختر است.

مطابق تواریخ، عمران، قبل از تولد مریم از دنیا رفت. هنگامی که مریم بزرگ شد، برای خدمتگذاری در مسجد بیت‌المقدس نیاز به سرپرست داشت، به همین دلیل حنه به نزد علما و دانشمندان یهود رفت و گفت این هدیه من به شما، یکی از شما سرپرستی او را برعهده گیرد، و چون هر یک از آن‌ها می‌خواست سرپرست مریم شود در نهایت به قرعه زکریا سرپرستی او را عهده‌دار شد.

0

مصعب بن عمیر

مشخصات فردی

نام کامل

مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی

کنیه

ابوعبدالله

لقب

مصعب الخیر

زادروز/زادگاه

مکه

محل زندگی

مکهمدینه

مهاجر/انصار

مهاجر

نسب/قبیله

قریش

درگذشت/شهادت

3ق در جنگ احد - شهادت به دست ابن قمیئه

مدفن

قبرستان احد

مشخصات دینی

حضور در جنگ‌ها

جنگ بدراحد

هجرت به

حبشهمدینه

دلیل شهرت

قاری قرآنتبلیغ اسلامصحابه

نقش‌های برجسته

مبلغ اسلام

دیگر فعالیت‌ها

اقامه نخستین نماز جمعه در مدینه

مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی، (درگذشت 3ق)از صحابه پیامبر که در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد به شهادت رسید.

مصعب از کسانی بود که در خانه ارقم به اسلام گروید و به حبشه هجرت کرد. رسول خدا(ص)، او را برای تبلیغ اسلام به یثرب فرستاد.

محتویات

کنیه و لقب

مصعب از صحابه و کنیه‌اش ابوعبدالله است.[1] او همچنین مصعب الخیر لقب داشت.[2]

مادرش، خناس، دختر مالک از ثروتمندان قریش بود. مصعب در خانواده‌ای مرّفه بزرگ شد؛ پدر و مادر مصعب پیش از اسلامش، او را بسیار دوست داشتند و بهترین لباس‌ها را به تن او می‌کردند.[3]

زینب بنت مصعب بن عمیر، دختر او و حمنه بود و نسل مصعب جز از طریق او ادامه نیافت.[4]

اسلام

مصعب از نخستین مسلمانان است؛ او هنگامی که پیامبر در خانه ارقم به دعوت سری مشغول بود، اسلام آورد. وی اسلامش را از اقوام و مادرش پنهان می‌کرد و گاهی اوقات مخفیانه نزد پیامبر رفت و آمد می‌کرد تا اینکه عثمان بن طلحهاو را در حال نماز دید و خبر مسلمان شدن او را به اطرافیان و مادرش داد. آنان، مصعب را زندانی کردند و او در زندان بود تا اینکه به حبشه مهاجرت کرد.[5] وی همچنین در کنار رسول خدا و بنی هاشم در شعب ابی طالب محصور بود.[6]

مبلغ اسلام

در سال دوازدهم بعثت، پس از پیمان عقبه که گروهی از مردم یثرب با پیامبر بیعت کردند، اسعد بن زراره به نمایندگی از آنان از پیامبر خواست تا برایشان شخصی را بفرستد که به آنها قرآن تعلیم کند و دستورات دیگر اسلام را بیاموزد، رسول خدا(ص)مصعب را به همراه آنها فرستاد.[7] تبلیغ او در یثرب سبب شد افرادی مانند سعد بن معاذ و اسید بن حضیر و عباد بن بشر بن وقش اسلام را برگزینند.[8] مصعب نخستین مهاجری بود که قبل از رسول خدا به مدینه آمد.[9]

نماز جمعه مدینه

مرقد کنونی شهدای جنگ احد

مصعب بن عمیر نخستین کسی است که در مدینه نماز جمعه گذارد؛ او برای پیامبر(ص)نامه نوشت و از آن حضرت اجازه خواست تا با مسلمانان مدینه نماز جمعه بگزارد، پیامبر(ص) اجازه فرمود. او نخستین بار مسلمانان را در خانه سعد بن خیثمه جمع کرد و با دوازده تن نماز جمعه گزارد.[10]

رسول خدا بین او و ابو ایوب انصاری، عقد اخوت برقرار کرد.[11] همچنین گفته شده است رسول خدا بین او و سعد ابی وقاص و ذکوان بن عبدالقیس نیز عقد اخوت جاری کرد.[12]

مرقد حمزه و دیگر شهدای احد پیش از تخریب

جنگ بدر

در جنگ بدر، پرچم جناح راست مسلمانان به دست مصعب بن عمیر بود.[13] در این جنگ زراره بن عمیر برادر مصعب اسیر مسلمانان شد، گروهی از مصعب خواستند تا برادرش را آزاد کند وی در پاسخ گفت: دستور داده‌ام دست‌های او را محکم ببندد، تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در برابر آزادیش فدیه بگیرند.[14]

درگذشت

مصعب در جنگ احد نیز پرچم‌دار سپاه اسلام بود[15] هنگامی که گروهی از مسلمانان به گردآوری غنائم روی آورند، دشمن از این فرصت استفاده کرد و از پشت سر به مسلمانان حمله نمود، ابن قمیئه لیثی به مصعب حمله کرد، دست راست او را قطع نمود، در این هنگام شایعه شد که رسول خدا به شهادت رسیده است، مصعب آیه144 آل عمران را قرائت کرد. مصعب پرچم را به دست چپ گرفت و ابن قمیئه دست چپ او را نیز قطع کرد، او سپس پرچم را به سینه چسباند، و با ضربه ابن قمیئه به شهادت رسید.[16] پیامبر قاتلش ابن قمیئه را نفرین کرد.[17] رسول خدا پس از پایان جنگ، کنار جنازه مصعب آمد و آیه 23 سوره احزاب را که درباره شهیدان است قرائت نمود.[18] چون چیزی نبود تا او را کفن کنند، عبایی روی جنازه او انداختند که بدن مصعب را کامل نمی‌پوشاند، پیامبر فرمود آن را روی سرش بکشید، پاهایش را با برگ گیاهی بپوشانید.[19] هنگامی که اصحاب جنازه او را می‌بردند پیامبر خاطرات گذشته را یادآور شد و فرمود:

«فراموش نمی‌کنم که تو را در مکه می‌دیدم، در حالی‌که هیچ کس جامه و سر و لباسی بهتر از تو نداشت و امروز با سر خاک آلود در بردی پوشیده شده‌ای.»[20]

سن او هنگام شهادت 40 یا بیشتر ذکر شده است.[21] به فرمان رسول خدا(ص)او به همراه برادرش ابو الروم، عامر بن ربیعه و سویبط بن حرمله در یک قبر به خاک سپرده شدند.[22]

حمنه، همسر او بود که برای آب دادن به زخمی‌ها به منطقه احد آمده بود، او بعدها با طلحه بن عبیدالله ازدواج کرد و محمد بن طلحه بن عبیدالله را به دنیا آورد.[23] پیامبر وقتی حمنه را دید، چندین بار آیه استرجاع را به زبان آوردند، چون حمنه سؤال می‌کرد برای چه کسی؟ پیامبر برای بار اول و دوم نام حمزه دایی او و برادرش را ذکر کرد و مرتبه سوم گفت: همسرت مصعب! حمنه تا این را شنید: صدا زد وا بر اندوه من.[24]

رمان

نوشتار اصلی: وقتی دلی

وقتی دلی رمانی به زبان فارسی است که به شرح زندگانی مصعب بن عمیر می‌پردازد. محمد حسن شهسواری این رمان را نوشته و در 1391ش چاپ شده است.

پانویس

1. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج4، ص1473؛ الاصابه، ج6، ص98

2. پرش به بالا↑ انساب الاشراف، ج9، ص405

3. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج4، ص1474؛ انساب الاشراف، ج9، ص405

4. پرش به بالا↑ اسدالغابه، ج6، ص134

5. پرش به بالا↑ اسدالغابه، ج4، ص406؛ الاصابه، ج6، ص98؛ انساب الاشراف، ج9، ص405

6. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج4، ص1474

7. پرش به بالا↑ الاصابه، ج6، ص98

8. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج2، ص602؛ اسدالغابه، ج1، ص112، ج2، ص221،ج3، ص46؛ الاصابه، ج1، ص234، ج3، صص71

9. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج3، ص198؛ اسدالغابه، ج3، ص720؛ الاصابه، ج6، ص98؛ امتاع الاسماع، ج1، صص52

10. پرش به بالا↑ الاستعیاب، ج4، ص1473؛ البدایه و النهایه، ج3، ص173

11. پرش به بالا↑ استیعاب، ج2، ص426؛ اسدالغابه، ج1، ص572؛ الاصابه، ج2، ص200؛ انساب الاشراف، ج9، ص408؛ البدایه و النهایه، ج3، صص227

12. پرش به بالا↑ انساب الاشراف، ج9، ص408

13. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص155؛ الاستیعاب، ج4، ص1475؛ الاصابه، ج4، ص575

14. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص140.

15. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص225؛ الاستیعاب، ج4، ص1475؛ البدایه و النهایه، ج4، صص15

16. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص238-239؛ انساب الاشراف، ج9، ص408

17. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص246؛ انساب الاشراف، ج1، ص323

18. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص313؛ انساب الاشراف، ج9، ص409؛ البدایه و النهایه، ج4، صص25

19. پرش به بالا↑ انساب الاشراف، ج9، ص409-410

20. پرش به بالا↑ انساب الاشراف، ج9، ص410؛ امتاع الاسماع، ج1، ص174

21. پرش به بالا↑ الاستیعاب، ج4، ص1474؛ اسدالغابه، ج4، ص406؛ انساب الاشراف، ج9، صص410

22. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص311؛ انساب الاشراف، ج9، ص410

23. پرش به بالا↑ ترجمه المغازی، ص211؛ الاستیعاب، ج4، ص1813؛ انساب الاشراف، ج9، صص410

24. پرش به بالا↑ المغازی، ج1، ص291؛ انساب الاشراف، ج11، ص192؛ امتاع الاسماع، ج1، صص169

منابع

ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت،‌دارالجیل، ط الأولی، 1412/1992.

ابن اثیر، أسدالغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409/1989.

واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الأعلمی، ط الثالثه، 1409/1989.

ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولی، 1415/1995.

بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، ط الأولی، 1417/1996.

مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی، دارالکتب العلمیه، ط الأولی، بیروت، 1420/1999.

ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407/ 1986.

منبع: ویکیپدیا

0
 همه چیز در مورد غار اصحاب‌ کهف


داستان اصحاب کهف در زمانی به وقوع پیوست که تنازعی شدید در امر معاد و بعثت مردگان بین موحدین و مشرکین در گرفته بود، وقوع این قضیه و حدوث این حادثه که از هر جهت مشابه با مردن و زنده شدن جمیع خلائق است، شک و تردیدی برای منکرین باقی نمی گذارد.

بقایای تاریخی همواره مورد توجه ملل مختلف بوده و به فرهنگ و تاریخ غنا بخشیده و در جلب گردشگر و توجه جهانی نیز مؤثر است. غار کهف از جمله اماکن مورد توجهی است که کشورهای مختلف هر نشانه‌ای را مبنای انتساب به اصحاب کهف می‌دانند.

به گزارش مهر، اصحاب کهف‌، در قصص‌ قرآنى‌ نام‌ گروهى‌ از مؤمنان‌ است که‌ از ستم‌ پادشاهى‌ مشرک‌ به‌ غاری‌ پناه‌ بردند و سالیانى‌ دراز به‌ خوابى‌ عمیق‌ رفته و سپس بیدار شدند.

داستان‌ این‌ گروه‌، با اشاراتى‌ کوتاه‌ در آیات 9 تا 26 سوره کهف یعنی در 27 آیه تشریح شده است.

تعداد اصحاف به طور دقیق مشخص نیست، اگرچه رقم هفت بیشتر در مورد آنها بکار گرفته می شود. در مورد تعداد اصحاب در آیه 22 سوره کهف آمده است: به زودى خواهند گفت ‏سه تن بودند [و] چهارمین آنها سگشان بود و مى‏گویند پنج تن بودند [و] ششمین آنها سگشان بود تیر در تاریکى مى‏اندازند و [عده‏اى] مى‏گویند هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاه‏تر است جز اندکى [کسى شماره] آنها را نمى‏داند پس درباره ایشان جز به صورت ظاهر جدال مکن و در مورد آنها از هیچ کس جویا مشو.

 همه چیز در مورد غار اصحاب‌ کهف


داستان کهف، دلالت بر معاد

داستان اصحاب کهف دلالت بر معاد دارد. این داستان از قول های مشهور بین اقوام و ملل زمانهای مختلف مطرح است و قرآن کریم شرحی از آن را به قدری که شاهد برای مسئله معاد است بیان کرده است.

خداوند اصحاب کهف را برای مدت طولانی به خواب برد و بعد بیدار کرد تا به منکرین معاد برساند که مردن و زنده شدن مانند اصحاب کهف و سپس تنبه و بیداری آنهاست.

داستان اصحاب کهف در زمانی به وقوع پیوست که تنازعی شدید در امر معاد و بعثت مردگان بین موحدین و مشرکین در گرفته بود، وقوع این قضیه و حدوث این حادثه که از هر جهت مشابه با مردن و زنده شدن جمیع خلائق است، شک و تردیدی برای منکرین باقی نمی گذارد.


اصحاب کهف در میان ملل مختلف

مانند‌ بسیاری‌ دیگر از قصص‌ قرآنى‌، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ صاحبان‌ ادیان‌ آسمانى پیشینه‌ دارد، در واقع داستانى‌ مشهور در میان‌ مسیحیان‌ شرق‌ و غرب‌ بوده‌ است‌.

قرآن‌ کریم‌ بدون‌ اینکه‌ به‌ صاحبان‌ دیانت‌ بخصوصى‌ اشاره کرده باشد به‌ تعبیر «یقولون‌» به‌ شهرت‌ و تداول‌ این‌ داستان‌ در میان‌ پیشینیان و حتى‌ اختلافى‌ در جزئیات‌ داستان‌ میان‌ بازگو کنندگان‌ اشاره‌ دارد، سوره کهف آیه 22.

در میان‌ مسیحیان‌، اصحاب‌ کهف‌ نه‌ به‌ دلیل پناه‌ بردنشان‌ به‌ غار، بلکه‌ از جهت‌ به‌ خواب‌ رفتنشان‌ شهرت‌ یافته‌اند و با عنایت‌ به‌ اینکه‌ شمار آنان‌ 7 نفر انگاشته‌ شده‌ است‌، در غالب‌ منابع‌ به‌ خصوص‌ در منابع‌ مسیحیت‌ غربى‌ به‌ "7 خفتگان" شناخته‌ شده‌اند.


کاوش‌ در پى‌ اصحاب‌ کهف‌

جایگاه‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ نزد مسلمانان‌ و وجود این‌ باور که‌ هنوز مى‌توان‌ نشانى‌ از غار اصحاب‌ کهف‌ را بازجست‌، موجب‌ آن‌ شده‌ تا در طول‌ تاریخ‌ کاوش هایی برای دستیابی به غاری که اصحاف کهف در آن به خواب رفتند انجام شده و مکان هایی نیز در پی این کاوش ها و یا بطور تصادفی مشخص و معرفی شده اند. به‌ طبع‌ شهرت‌ اینکه‌ اصحاب‌ کهف‌ در بلاد روم‌ سکنى‌ داشته‌اند، انگیزه‌ای‌ بوده‌ است‌ تا این‌ جویندگان‌، در پى‌ یافتن‌ اطلاعاتى‌ جدید و موثق‌ درباره اصحاب‌ کهف‌ بیشتر به‌ جانب‌ روم‌ توجه‌ کنند.

 همه چیز در مورد غار اصحاب‌ کهف

جایگاه غار اصحاب کهف از منظر آیت الله مکارم شیرازی

در مورد مکان غار اصحاب کهف نظریه های مختلفی وجود دارد و مکانهای متعددی به عنوان غار اصحاب کهف معرفی شده اند.

در تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی، جلد 12، صفحه 438 درمورد غار اصحاب کهف آمده است: اینکه اصحاب کهف در کدام منطقه از روى زمین زندگى مى کردند و این غار در کجا قرار داشته، در میان دانشمندان و مفسران گفتگو بسیار است.

گرچه پیدا کردن محل دقیق این غار تأثیر زیادى در اصل داستان، نکات تربیتى و اهمیت تاریخی آن ندارد اما دانستن محل این حادثه مى تواند کمک به فهم بیشتر خصوصیات آن کند.

به هر حال، در میان احتمالات و اقوالى که در این زمینه وجود دارد دو قول به صحت نزدیک ترند:

نخست اینکه این حادثه در شهر «افسوس» واقع شده و این غار در نزدیکى آن قرار داشته است.

ویرانه هاى این شهر، هم اکنون در نزدیکى «ازمیر» در «ترکیه» به چشم مى خورد، و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى دیده مى شود که فاصله چندانى از «افسوس» ندارد.

این غار، غار وسیعى است که مى گویند آثار صدها قبر در آن به چشم مى خورد و به عقیده بسیارى غار «اصحاب کهف» همین است.

به طورى که ارباب اطلاع نقل کرده اند، دهانه این غار به سوى شمال شرقى است و همین سبب شده که بعضى مفسران بزرگ در اصالت آن تردید کنند، در حالى که این وضع مؤید اصالت آن است زیرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طلوع در سمت راست غار و در هنگام غروب در سمت چپ، مفهومش آن است که دهانه غار به سوى شمال و یا اندکى متمایل به شمال شرقى باشد.

عدم وجود مسجد و معبدى در حال حاضر در کنار آن، دلیلى بر نفى اصالت آن نیز نخواهد بود، چه اینکه ممکن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بین رفته باشد.

دومین غار، غارى است که در نزدیکى پایتخت «اردن» یعنى شهر «امان» واقع شده است، در نزدیکى روستایى به نام «رجیب».

در بالاى این غار، آثار صومعه اى دیده مى شود که طبق پاره اى قرائن، مربوط به قرن پنجم میلادى است که بعد از غلبه مسلمین بر آنجا تبدیل به مسجد شده و محراب و مأذنه دارد.

 همه چیز در مورد غار اصحاب‌ کهف

دیگر غارها

در برخى‌ روایات‌ آمده‌ که‌ در قریه‌ای‌ به‌ نام‌ لوشه‌ در غرناطه‌، غاری‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ اجسادی‌ با سگشان‌ در آن‌ وجود دارند و مردم‌ آنان‌ را اصحاب‌ کهف‌ مى‌پندارند.

در کنار آن‌ غار مسجدی‌ است‌ و در نزدیکى‌ مسجد، قصری‌ به‌نام‌ رقیم‌ و در قسمت‌ شمالى‌ غرناطه‌ شهری‌ قدیمی‌ به‌ نام‌ دقیوس‌ وجود دارد.

در ایالت نخجوان آذربایجان نیز غاری به عنوان غار اصحاب کهف معرفی شده است.

اصحاب کهف در متون کهن مسیحی و توجه خاورشناسان

در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی آمده است: در متون‌ مسیحى‌ کهن، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ با مضامینى‌ کاملاً قابل‌ مقایسه‌ با مضامین‌ اسلامى‌ دیده‌ مى‌شود، بدان‌گونه‌ که‌ نه‌ تنها مى‌توان‌ خطوط کلى‌ داستان‌ قرآنى‌ را در پرداختهای‌ مسیحى‌ بازیافت‌ بلکه‌ بخش‌ تفصیلات‌ داستان‌ در روایات‌ و تفاسیر اسلامى‌ نیز با پرداختهای‌ مسیحى‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌.

اصحاب‌ کهف‌ و مقایسه آن‌ با نمونه‌های‌ مسیحى و همچنین‌ تطبیق‌ آن‌ با برخى‌ دانسته‌های‌ تاریخى، توجه‌ خاورشناسان‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌ است‌، چنانکه‌ از زوایای‌ مختلف‌ درباره این‌ موضوع‌ به‌ تحقیق‌ پرداخته‌اند.

برای‌ نمونه‌ ماسینیون‌ با نگاهى‌ بر روایات‌ اسلامى‌ و مسیحى‌ به‌ بررسى‌ جایگاه‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ گروههای‌ قومى‌ گوناگون‌ به‌ ویژه‌ از نظر تصویرنگاری‌ ایشان‌ عنایت‌ داشته و طى‌ یک‌ سلسله‌ مقالات‌ به‌ تفصیل‌ به‌ این‌ مطلب‌ پرداخته‌ است

از سویى‌ دیگر یونگ‌ با مقایسه داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ و داستان‌ خضر نبى‌، به‌ موضوع‌ تجدید حیات‌ و عمر دوباره‌ یافتن‌ نظر داشته‌ است‌.

منشأ زبان شناختی در کشورهای اسکاندیناوی، آلمان، مجارستان و ولز

واژه sjusovare یا syv sover که در کشورهای اسکاندیناوی سوئد، نروژ و دانمارک کاربرد داشته ریشه در داستان اصحاب کهف از افسوس دارد و به معنای کسی است که سخت و طولانی خوابیده است.

واژه "Siebenschl?fe" در زبان آلمانی و "hétalv?" در زبان مجاری نیز معنایی شبیه به کاربرد مشابه در اسکاندیناوی دارد. این واژه ویژگی فردی را توصیف می کند که معمولا خواب طولانی داشته و دیرتر از زمان لازم از خواب بیدار می شود.

در دامنه واژگان ولزی نیز واژه "saith cysgadur" در داستان بلند ریز لوئیس نوشته دنیل اوون در سال 1885 به کار برده می شود و اشاره به فردی دارد که خواب طولانی داشته است.

اصحاب کهف در ادبیات قرون وسطی

توصیف شرایط و وضعیت اصحاب کهف، قرن شانزدهم در فرهنگ کلیسای پروتستان عمومیت یافت و جان دون از شعرای قرن شانزدهم شعری در این رابطه سروده است.

در دوره روشنگری اشاره به داستان اصحاب کهف چندان فراگیر نبود اما شرح این داستان با ظهور عصر رومانتیسیزم احیا شد. اشاره به این داستان در آثاری از تومان دی کوئنسی، شعری از گوته، داستانی از واشنگتن ایروینگ و اچ جی ولز به چشم می خورد.

ظهور داستان اصحاب کهف در ادبیات دوران مدرن

دانیلو کیس نویسنده صرب - کرووات داستان اصحاب کهف را در قالب یک داستان کوتاه در کتاب خود با عنوان دانشنامه درگذشتگان روایت کرده است.

این داستان در دو کتاب سوزان کوپر نیز روایت شده است.

گیلبرد موریس در مجموعه داستانهای اصحاب کهف رویکرد مدرنی به این داستان داشته و با الهام از آن داستانی مشابه نقل کرده است.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

نقشی روسی از اصحاب کهف

اصحاب کهف عده‌ای مسیحی بودند که در دوران حکمرانی یکی از حکمرانان محلی روم باستان،دقیانوس، در شهر افسوس در ترکیه امروزی زندگی می‌کردند و همگی جز یکی از آنان که چوپان بود از اشراف زادگان و درباریان بودند و دین خود را مخفی نگاه می‌داشتند.

اینان سرانجام از جبر حاکم روزگار به ستوه آمده بر اساس الهامی که از خداوند دریافت کردند «پس هنگامی که از خدایان دروغین دوری جستید به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمتش را بر شما ارزانی دارد». چون به غار رسیدند. خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب اندر همی بودند؛ و سگ ایشان بر در غار چنان بود که گویی بیدار است. پس از سیصدسال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفته‌اند. چون به شهر شُدند همه چیز را دیگرگونه یافتند. سرانجام به غار بازگشته و دیگر اثری از ایشان یافت نشد.

باستانشناسی و جغرافیای تاریخی

برخی باستانشناسان، محل غار اصحاب کهف را در میان دو روستای رقیم و ابوعلند واقع در هفت کیلومتری امان پایتخت اردن دانسته‌اند، که بر فراز آن نیز مسجدی کشف شده است. برخی نیز آن را در دمشق پایتخت سوریه دانسته‌اند. برخی دیگر نیز محل آن را غار افسس در ایونیه ترکیه دانسته‌اند.

غار اصحاب کهف در افسس ترکیه

داستان‌های مشابه در دیگر ادیان

داستان مشابهی در کتاب مقدس هندوان وجود دارد که در آن ایندرا برای ریاضت در زمانی که آسورها سراسر دنیا را گرفته بودند به میان گل نیلوفر آبی رفت. این داستان در منابع ایرانی به داستان زروان برگردان شده است و در منابع ترکی به افسانه کورموستا یا هورموزدا تعبیر شده است.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. لطفاً با توجه به شیوه ویکی‌پدیا برای ارجاع به منابع با ارایه منابع معتبر این مقاله را بهبود بخشید. مطالب بی‌منبع را می‌توان به چالش کشید و حذف کرد.

حر بن یزید ریاحی از همراهان حسین بن علی در واقعه کربلا بود.

حر از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود. به‌درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین فراخوانده شد.او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر!مژده باد تو را بهشت.»

در کربلا

حر با سپاهش در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین پیوست. توبه کنان کنار خیمه‌های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. ظاهراً حر با اذن امام حسین اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابهای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود:

انی انا الحر و ماوی الضیف اضرب فی اعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بارض الخیف اضربکم و لا اری من حیف

که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه بود. حسین بن علی بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته‌است، حر و آزاده‌ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر کما سمیتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخره» و دست بر چهره‌اش کشید.حسین با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنی‌تمیم او را در فاصله یک مایلی از حسین دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن «نواویس» می‌گفته‌اند.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

مالِک اَشتَر (نام کامل: مالک بن حارث نخعی)از جنگاوران و یکی از مخالفان عثمان و از حامیان علی بود و ملقب به الاشتر بود. وی بر اثر ضربه شمشیری در جنگ یرموک در سال 15 هجری/636 میلادی از ناحیه چشم آسیب دید و از این‌رو وی را «اشتر» می‌گفتند.

سال تولد او به درستی مشخص نیست ولی بیشتر مورخان مالک را حدود ده سال بزرگ‌تر از علی و 20 سال کوچکتر از محمد می‌دانند. مالک از طایفه بنی نخع بود که شاخه‌ای از قبیله مذحج در یمن محسوب می‌شوند و در یمن نیز به دنیا آمد.

دوران جوانی

نام او پس از جنگ با بیزانس (روم شرقی)بر سر زبان‌ها افتاد. وی در آن جنگ نقشی برجسته داشت و با شهامت، فراتر از منطقه درب در سرزمین دشمن پیش روی نمود.

دوران خلافت عثمان

او یکی از سرسخت‌ترین مخالفان عثمان خلیفه سوم و شیوه‌های حکم‌رانی او بود که اعتقاد داشت جنگجویان باید از اموال فیء بهره‌مند شوند. بعد از یک درگیری در حضور حاکم کوفه سعید بن عاص در سال 33 هجری/4-653 میلادی، مالک به همراه ده تن دیگر به شام تبعید شدند. معاویه آنان را پس از مدتی دوباره به عراق فرستاد اما سعید بن عاص آنان را سوی حاکم حمص در جزیره (منطقه‌ای در مرز سوریه و ترکیه کنونی)فرستاد. با بالا گرفتن درگیریها در کوفه، وی بلافاصله به کوفه بازگشته و در تحریک توده‌های مردم کوفه نقش موثری داشت. او در راس مبارزانی بود که مانع از بازگشت سعید بن عاصّّ به کوفه شدند و ابوموسی اشعری را امیر خود می‌دانستند.

مالک در هنگامی که علیه عثمان مبارزه می‌کرد، عروه بن زید خیل را مسئول نگهداری از مدائن نمود. مالک پس از آن، در سال 656، یزید بن هیجبه تیمی را به حکومت مدائن و ارض جوقه گماشت.

در هنگام محاصره خانه عثمان در سال 35 هجری/656 میلادی، مالک 200 نفر را از کوفه به همراه خود به مدینه آورد و جزو محاصره‌کنندگان خانه عثمان بود. برخی نیز بر این باورند که او در میان قاتلین عثمان بوده است.

دوران خلافت علی

مالک که رهبر کوفیانی بود که در زمان محاصره عثمان به مدینه آمده بودند، به نظر می‌رسد که نقش اصلی را در تامین امنیت برای خلیفه شدن علی داشته‌است.ویلفرد مادلونگ می‌نویسد پس از کشته شدن عثمان، وقتی علی به سمت بازار رفت، با اصرار مردم مبنی بر پذیرش خلافت مواجه شد و وقتی به کنار خانه عمر بن محصن انصاری رسید، اولین بیعت‌ها را دریافت کرد. روایات کوفی حاکی از این هستند که مالک اشتر اولین کسی بود که با وی بیعت نمود. گفته شده است که او چندین نفر را که از بیعت با علی تمرد کرده بودند، با خشونت مجبور به بیعت با علی می‌کرد. بر طبق روایتی از شعبی، مالک، طلحه را به زور برای بیعت آورد، اما طلحه گفت که مرا رها کن تا ببینم مردم با کی بیعت می‌کنند. وقتی عبدالله بن عمر برای بیعت با علی آورده شد. وی نیز گفت که قبل از اجماع مردم بر علی، با وی بیعت نمی‌کند. علی از وی ضامنی خواست تا عبدالله پس از بیعت مردم، فرار نکند و عبدالله درخواست علی را رد کرد. مالک اشتر به علی گفت که عبدالله از شلاق و شمشیر تو در امان است. او را به من واگذار. علی به مالک گفت که رهایش کن که من ضامن او هستم.

علی به خاطر دیدگاه سرسخت خود در مخالفت با رویکرد خویشاوندسالاری عثمان در توزیع مناصب حکومتی، تمامی والیان قبلی را به جز ابوموسی اشعری عوض کرد. ظاهراً ابقای ابوموسی به پیشنهاد مالک اشتر بوده است.

جنگ جمل

در هنگام لشکرکشی علی بر ضد طلحه و زبیر و عایشه، مالک به همراه تنی چند از یاران برجسته علی به کوفه فرستاده شد تا مردم کوفه را به یاری علی متقاعد کنند. او موفق به انجام این کار شد و سپاهی تقویتی برای علی آورد. مالک در جنگ جمل (36 هجری/656 میلادی)حضور داشت و در منابع در این جنگ نبردی تن به تن بین وی و عبدالله بن زبیر و شجاعت‌های دیگری از مالک ذکر شده است. پس از جنگ، مردم بصره با علی بیعت کردند. علی، ابن عباس را والی بصره نمود و زیاد بن ابیه را به دستیاری ابن عباس گماشت.

جنگ صفین

مالک که طلایه‌دار سپاه علی در جنگ صفین بود، از اهالی رقه خواست که پلی بر فراز رود فرات بسازند تا لشکریان علی بتوانند از روی آن عبور کنند. در جنگ صفین فرماندهی جناح راست سپاه علی با وی بود و شجاعت زیادی در این جنگ از خود نشان داد.

در هنگام بروز مسئله حکمیت، علی می‌خواست مالک را به عنوان حکم اهالی عراق انتخاب کند، اما سپاه علی مخالفت کردند چرا که معتقد بودند که این انتخاب یعنی همان ادامه جنگ. وقتی مالک خبر وانهادن جنگ را شنید، دست از جنگ نکشید و می‌خواست به جنگ ادامه دهد چرا که پیروزی را نزدیک می دید و کل سخنانی که مالک در این مقطع بیان کرده به ما رسیده است. او سعی کرد که توافقنامه متارکه جنگ را امضا نکند.

بعد از جنگ صفین و ماجرای حکمیت

بعد از حکمیت، مالک به حکومت خود در مناطق شمال بین‌النهرین بازگشت.

لارا وسیا وگلییری بر این باور است که احتمالاً به خاطر دیدگاههای سازش‌ناپذیر مالک با معاویه، علی که می‌خواست او از کوفیان دور باشد ابتدا وی را به امارت موصل و سپس به امارت مصر گماشت. مالک به جای محمد بن ابوبکر (که به خاطر جوانی، در امور جنگ و سیاست تجربه نداشت)به ولایت مصر انتخاب شد. علی وی را در هنگامی که می‌خواست دومین حمله خود به شام را سامان دهد، به سوی مصر فرستاد و این مهم نشانگر اهمیت مسئله مصر برای علی بود.

اگر چه تمامی شهرهای عراق و شام تحت قلمرو علی محسوب می‌شد، اما مالک وقتی با مقاومت ضحاک بن قیس فهری، عامل معاویه روبرو شد، به سمت موصل عقب نشینی کرد. دقیقاً معلوم نیست که این وقایع بعد از حمله ضحاک بن قیس صورت گرفت یا بعد از عزل محمد بن ابی بکر از امارت مصر (محمد نتوانسته بود شایستگیش را به اثبات برساند). مالک پیش از آنکه سوی مصر برسد، توسط جایستار، حاکم قلزم در آنجا مسموم شد. علی و معاویه وقتی خبر مرگ اشتر را شنیدند جملاتی گفتند که بعدها مشهور شد. علی گفت: للیدین و الفم (یعنی از جانب دستان و صورت بر زمین افتاد)و معاویه گفت که خداوند سربازانی از زنبور عسل دارد. معاویه را عامل مسموم شدن اشتر دانسته‌اند و معاویه گفته بود که علی دو بازو دارد، یکی مالک اشتر و دیگری عمار بن یاسر.

ویلفرد مادلونگ می‌نویسد مالک همیشه تسلیم محض علی بود و به عنوان وفادارترین و لایقترین یار علی مطرح بود. مرگ وی، علی را بسیار ناراحت کرد و علی این ناراحتی را ابراز کرد و در دیدار خود با شیوخ قبیله نخعی، مالک را مورد ستایش قرار داد. علی به محمد بن ابوبکر که از فرستادن اشتر به حکومت مصر، ناراحت شده بود، نامه‌ای نوشت و گفت که محمد را به خاطر کم‌طاقتی در جنگ با دشمنان یا عدم جدیت برکنار نکرده، بلکه وی را به حکومت جایی خواهد فرستاد که برایش اداره آن آسانتر باشد. وی در نامه خود به مالک اشاره کرد و گفت که وی یاری مخلص برای علی، سخت سر در جنگ با دشمنان بود و در رکابم کشته شد و من از او رضایت دارم و خدا نیز از او راضی باشد و پاداشش را دو چندان کند.

مشخصات ظاهری مالک

مالک قوی هیکل بود و شمشیرش به نام لج (درخشنده همچون آب روان)معروف بود. و زخم شمشیری به چشم داشت که در جنگ یرموک برابر روم به جا مانده بود.

0

از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، فرزند مالک اشتر، که مختار ثقفی را در قیام و اقدام به خونخواهی حسین همراهی کرد.

زندگی ابراهیم

ابراهیم هنگام شرکت در جنگ صفین نوجوان بوده و بین سال‌های 15 تا 21 ق. به دنیا آمده‌است. او از قبیله نخع (تیره‌ای از قبیله مذحج یمن)که بعد از حکومت علی در کوفه ساکن شدند.

همراهی با قیام مختار ثقفی

مختار به او پیشنهاد همکاری در قیام خود داد و هدف خود را خونخواهی حسین دانست، ابراهیم آنرا پذیرفت و در کوفه قیام آغاز شد. آنها کوفه را که در دست ابن مطیع، فرمانروای عبدالله بن زبیر (حاکم حجاز)بود را در دست گرفتند. ابراهیم در عاشورای 67هجری ق، در جنگی با بنی امیه موصل را بدست خود تسخیر کرد و حاکم آنجا شد. او در این جنگ، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع، ابن حوشب، غالب الباهلی ابی الاشرس و ابن زیاد (که در آن زمان احتمالا فرمانروای اموی در موصل بود)از عاملان حادثه کربلا را با دست خود به قتل رساند. سرهای آنان برای محمد حنفیه و علی بن حسین فرستاده شد. سپس با همراهی مختار دیگر قاتلان حسین را به قتل رساندند. بیشتر افراد ابراهیم و مختار، ایرانی بودند که در عرب به «حمراء» (سرخ گونه)شهرت داشتند، لذا به ارتش ابراهیم و مختار «ارتش سرخ» می گفتند. یاران ابراهیم که به جنگ ابن زیاد شتافته بودند، اکثراً از ایرانیانی بودند که با گرزهای چوبین می جنگیدند؛ لذا به «خشبیّه» شهرت یافتند.

همراهی با مصعب بن زبیر

در نبود ابراهیم، شورشیان با تحریک مصعب بن زبیر (برادر عبدالله بن زبیر حاکم حجاز) به کوفه حمله کردند و مختار را به قتل رساندند و مصعب، حکومت آن خطه را نیز به دست گرفت. ابراهیم به خاطر حفظ جان خود و قبیله‌اش با مصعب بیعت کرد و همچنان حاکم موصل، جزیره، آذربایجان و ارمنیه باقی ماند تا این که عبدالملک در سال 71 قمری یا 72 قمری به مصعب حمله برد، و مصعب ابراهیم را برای مقابله با عبدالملک فراخواند.

پایان کار ابراهیم

عبدالملک (حاکم اموی)فرماندهان و فرمانداران مصعب را تطمیع کرد. عبدالملک نیز لشکری به فرماندهی برادرش محمد بن مروان، به جنگ ابراهیم فرستاد که در نزدیک بغداد با هم رو به رو شدند. در لحظات حساس جنگ، یکی از فرماندهان منصوب مصعب فرار کرد و عدّه زیادی را هم فراری داد. بدین ترتیب ابراهیم در محاصره افتاد. ناگهان با نیزه‌ها به طرف او هجوم بردند و او را که به شدت مقاومت می‌کرد؛ به قتل رساندند. قاتل ابراهیم، سر او را جدا کرد و برای عبدالملک بردند و سپس غلامان «عبیدالله بن زیاد» به سبب کینه‌ای که از ابراهیم داشتند، بدنش را با آتش سوزاندند.

مقبره ابراهیم

مقبره او بین جاده قدیمی به بغداد است. این قبر تا سامرّا 8 فرسخ و تا دجله 4 فرسخ فاصله دارد و مرقد او همان محل کشته‌شدن اوست که به قبر «شیخ ابراهیم» شهرت دارد و در جای بلندی قرار دارد و گنبد این بقعه با گچ، سفید شده‌است. بر روی سنگی که بالای درب این مرقد است؛ نوشته شده: «هذا قبر مرحوم السید ابراهیم بن مالک الاجدر النخعی، علمدار رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم» البته به اشتباه به جای اشتر، اجدر نوشته اند، و از کلمه «علمدار» معلوم می شود که این عبارت، کار ایرانیان است.

ابراهیم در نظر علمای شیعه و سنی

علامه مجلسی درباره ابراهیم گفته‌است: ابراهیم شخصی نبود که در دین خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ گاه یقینش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون حسین مشارکت کرد. او محب و دوست دار اهل بیت پیامبر و پرچمدار و دلباخته آنان بود. علامه سید محسن امین: ابراهیم، مردی شجاع، سلحشور و با شهامت بود. او رئیس و مدافع قبیله اش بوده او طبعی والا و همتی بلند داشت و حامی حق و حقیقت بود. او دارای زبانی فصیح و شاعری شیرین زبان و هوادار و دوستدار اهل بیت بود. ابراهیم همانند پدرش دارای همه این ویژگی ها بود و چنین فرزندی باید شبیه پدرش باشد. ذهبی از عالمان اهل سنّت: ابراهیم همانند پدرش از قهرمانان و بزرگان بود. او شیعه فاضلی بود. ابن جوزی از عالمان اهل سنّت: ابراهیم بن الاشتر دارای صدایی پر هیبت، گیرا و پر جذبه بود. بلاذری از عالمان اهل سنّت: ابراهیم در حالی که جوانی نوسال بود، شجاع نیز بود.